وقتي همه خواب باشند...
خواهم رفت...... تا نرفتني ها....
خواهم ديد......نديدني ها....
خواهم شنيد.......نشنيدني ها
آنگاه كه تنهايم!آزادم!رهايم!
آنگاه كه همه خوابند...!
جاده اي بپيمايم به انتهاي بي كران....
بروم، بگذرم از هفت آسمان....
آنجا او را خواهم يافت!
زير آبهاي اقيانوس،در دل سپيد ابر،ويا شايد در تلألؤ نگاه ماه!
مي روم!از دل قنوت،در قعر سجود،تا لطافت دستان پر مهرش...
مي روم،تا اسرار سكوتش،تا ذرات وجودش...
حال كه همه خوابند،مي بينم آن هميشه بيدار را،از راه تابناك او تا خودش مي روم تا بگويم:
به راستي كه اي خداي خوبم،راه رسيدن به تو از خود تو مي گذرد...
(نوشته اي از فرزانه اميريان،آموزشگاه تربيت)
سايه هاي تنهايي
در كنار ساحل دلم قدم مي زنم با خودم مي انديشم چرا تنها؟چرا هيچ دريايي به سوي من روانه نمي شود؟چرا كسي يادي از من نمي كند تا كساني كه در ساحل دلم زندگي مي كنند را شاد نمايد و اميدوار به ماندن شوند...ناگاه سايه هاي نخلي تنها بر سرم سايه مي افكند تا از باران چشمانم جلوگيري كند،دلم مي لرزد و با اين لرزش تمام اميدم به يكباره به نااميدي تبديل مي شود،نه من تنها نيستم گر چه تنهايي را مي خواستم به خاطر دلم،اما خدايي هست كه مرا از اين همه يأس و نوميدي نجات مي دهد ،من تنهايي را در زير باران عنايت او مي خواهم ،آن هنگام است كه مي انديشم به زندگي،آينده و ...
اما اكنون تنها نيستم ،من با اهالي خوش قلب ساحل دلم زندگي مي كنم و شاد و خوشحال از بودن در كنارشان آرامش مي گيرم.
اينك يكي از درياهاي محله ي كناري به قلب ساحل دلم راه يافته تا به من بفهماند كه ديگر تنها نيستم و مي توان در كنار هم لذت زندگي را بيش از هر زماني چشيد.
(نوشته اي از مهديه مقيمي،پايه اول راهنمايي،آموزشگاه تربيت)
موضوعات مرتبط: انشاء دانش آموزان
برچسبها: انشای دانش آموزان , ادبی


