
بهار مي آيد ...سبزترين سلام ما نثار قدم هايش
سلام به نفس شبنم افشان و پر رايحه اش،سلام به لحظه هاي سبز و
آسماني اش،سلام به قلب هايي كه جايي براي مهمان سبز خود در نظر
گرفته اند،سلام به دست هايي كه ساده و بي توقع از دشت بهار شكوفه
مي چينند و به دوستداران طراوت تقديم مي كنند
سلام به كوچه هايي كه براي آمدن او،شعر ساده ي باران را با حنجره اي
از عشق،تلاوت مي كنند
اي بهار
جويبارها تو را صدا مي زنند و جوانه ها دعا كردند زودتر بيايي
چه لحظه ها كه عقربه هاي منتظر در وسعت سرد ساعت نام تو را زمزمه
كردند و تو بالاخره آمدي با زنبيلي از عاطفه،دستي از سبزينه و لب هايي
مترنم از طراوت
وما خوانديم:
آمدي آينه از آمدنت روشن شد
همه ي كوچه پر از عطر گل سوسن شد
رخوت از گونه ي گلهاي گلستان كوچيد
باغ دل از تشر تلخ خزان ايمن شد
اي رسول سبزينه ها
اي حديث شكوهمند فصل ها!اي روح لطافت نسيم!اگر تو نبودي عشق
هم نبود و شايد هيچ دلي ،استنباطي از تحول نداشت
تو مجموعه ي بي قراري هاي ما را ورق زدي و دلتنگي هايمان را به
مهرباني اطلسي ها پيوند زدي
تو تا هميشه در ذهن چمن ،در تصور مخملي بوته ها و در حافظه ي جوانه
ها باقي مي ماني
اي بهار
اگر تو نبودي ،پرواز پرنده نقاشي نمي شد
اگر قلم موي سبز تو نبود تابلوي هستي رنگي نداشت
به راستي نمي شناسم پرستاري از تو مهربان تر براي غنچه ها و پروانه ها
اي بهار ريشه هاي باورت در ضمير ما هميشه سبز باد...

بار خدایا ! فصل را تازه کردی و جهان را
به سرانگشت لطفت به بهار آراستی
دلمان را با یادت ٬ جانمان را با محبت ٬
فکرمانمان را با نیک اندیشی
و ذهنمان را با زدودن غبار تلخی ها تازه کن
سرسبز و بهاری باشید

کانال تلگرامی ترنم باران: bsran2@
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

این روزها ،
روزهای سختیه...
روزهای خانه نشینی ....
خیلی سخته یکسال منتظر عید باشی و الان که وقتشه، دل تنگی هاتو دور بریزی و مجبور باشی با دستای خودت یه گوشه پنهانشون کنی...
از اون سخت تر وضعیت بچههاست که هم مشق و درس شون افتاده گردنت و هم با حوصله ی دائم سر رفته شون نمیدونی چیکار کنی...
خونه تکونی...
پخت و پز...
استرس تمیزی...
نگرانی بیماری...
غر زدن بچه ها...
و ...
این روزها حتی خرید نان هم خودش پروسه ی پیچیده ای داره ....
میخوام بگم الان من و تو ...
همه ی مادران سرزمینم...
درست در بهترین و زیباترین لحظات سال...
داریم سخت ترین روزها رو سپری میکنیم...
میخوام بگم شما تنها نیستی...
همه همین حس و حال و داریم
همه هوس خرید لباس نو و کفش نو داریم...
همه هوس بیرون رفتن توی این هوای دل انگیز دم عید و داریم...
همه نگرانی یکماه آینده رو داریم...
و نمیدونیم چه جوری باید تو خونه بمونیم و حتی یک عید دیدنی و دورهمی ساده هم نمیتونیم بریم...
ولی با همه این فکرا...
یادمون باشه...
این روزا میگذره...
این روزا تموم میشه...
مثل همه سختی هایی که تموم شدن...
ولی یادمون باشه ما مادرا پرچم دار حفاظت از خانواده هامون هستیم...
باید محکم باشیم...
محکم بایستیم که این روزا خانواده هامون عجیب به خنده های ما، به دلگرمی ما، به شادابی ما احتیاج دارن...
چشم بچه ها توی این روزای سخت و کلافه کننده به صورت ماست...
حالا که قراره مسافرت نریم، دورهمی نریم، پارک نریم و خونه نشین باشیم...
بخندیم و بازی کنیم و شاد باشیم که هیچ چیزی تو خونه ها الان به اندازه ی صدای خندیدن کمکمون نمیکنه...
به هم کمک کنیم ...
امروز وظیفه ماست که با قطع کردن چرخه این ویروس بدقلق به خودمون و مامانای دیگه کمک کنیم تا به زودی همه کنار هم شاد باشیم و با صدای خنده های خودمون و بچه ها گوش دنیا رو کَر کنیم ...
دوستتون داریم مادرای باغیرت و شجاع 😊😊😊
ما هم مادریم و همین نگرانی هارو داریم...
ولی مثل همیشه محکم می گیم :
"ما مادرا میتونیم... 💪💪💪"

💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

یادمان باشد وقتی کرونا رفت
مادر و پدرمان را با خودمسافرت ببریم و دیگر هرگز نگوییم شما بهتراست در خانه بمانید. خسته میشوید.
حتما آنها را برای زیارت اهل قبور به آرامستان ببریم ودیگر هرگز نگوییم از همین خانه فاتحه بفرستید.
حتما آنها را به خانه مان دعوت کنیم و هرگز نگوییم هدف دیدار است چه خانه ماچه خانه شما.
حتما هر چند وقت یکبار آنها را به خرید ببریم و هرگز نگوییم هر چی لازم دارید من میخرم.
حتما روزی یکبار به آنها تلفن بزنیم و هرگز نگوبیم هر وقت کار داشتی زنگ بزن.حتما وقتی میخواهیم فرزندمان را به پارک یا سینما ببریم آنها را نیز با خود همراه سازیم و هرگز نگوییم شما حوصله تان سر میرود بهتر است در خانه بمانید .
خانه بهترین جای دنیاست.
این جمله کاملا درست است پس چرا همه ما منتظریم تا زودتر از قرنطینه خانگی رها شویم.در حالی که میدانیم به لطف خدا و همیاری یکدیگر عمر این خانه نشینی بسیار کوتاه خواهد بود.
متاسفانه بعضی از پدران و مادران مدتهاست که به یمن ویروسی خطر ناک به نام کم لطفی فرزندان در قرنطینه هستند.
آنها را از قرنطینه در آوریم...
![]()
💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

دو روزی گذشت
از کلاس آیلاند!خانم معلم ریاضی...
من اما...
هنوز درد می کنم...
بله ... من درد می کنم. تمام بودنم درد می کند... جلد کهنه ی شناسنامه ام درد می کند...
شاگردهای نوجوان جویای نامم مرا به سخره گرفته اند... تمام راه بیست و سی ساله ی معلمی ام به گل نشسته است... کجای راه را اشتباه رفته ام؟مگر روی سردر وزارت فخیمه ی ما ننوشته بودند: آموزش و پرورش؟کجاست این پرورش؟
شاگردهای جوان من چرا لرزش صدایم را نشنیدند؟چرا دغدغه هایم را برای پیش راندن شان ندیدند؟مگر می شود جوانی خام به پدر و مادر فرتوت خود بخندد؟مگر من در مادری و معلمی کم گذاشتم؟شاگردهای من کجا گم کردند انسان بودن را؟چراغ و آیینه ها را؟
خدایا... خداوندا... خسته ام
خسته از آهن سرد کوبیدن...
خسته از آیینه داری در محله ی کوران...
ولی ادامه می دهم... دست های خسته ام را به کمر می گیرم و باز بلند می شوم و به راه می افتم...
این طفلک ها... شاگردهای من.... راه را از چاه نمی شناسند...
من راضی ام.
اگر به خندیدن به گویش من و بی دانشی مجازی من آرام می گیرند بگذار بگیرند...
من شمعی می شوم که در پناه نور رو به زوالم قدمی چند پیش پایشان روشن تر شود...
اگر خنده بر من آرامتان می کند، باز هم بخندید....
من راضی ام...
من نردبان اوج شما هستم... گام های خشن شما پیکر خسته و فرتوت و دردمندم را نمی فرساید فرزندانم...
.
.
.
من هم صدای اینمعلم میانسال ریاضی کشورم را شنیدم... و از شدت درد گریستم...
درد من، درد نابلدی و بی سوادی معلم نبود... درد نابخردی دامن گیر نسل جوانی بود که دانش آموزان ما هستند...
اینمعلم پنجاه و چند ساله به یقین از علم و معرفت و کمالاتی در حیطه ی درس و زندگی برخوردار است که گماننمی کنم شاگردانش وقتی به سن و سال او رسیدند، بهره ای از مهارتهای زندگی و علمی او را ببرند...
دلمسوخت برای معلم میانسال کشورم که در این روزهای تلخ تر از زهر... در این روزهای کشدار بی شور و شوق.. با اندک حقوق ماهیانه اش،حجم اینترنت می خرد تا با دانش آموزان بی معرفت خود کلاس آیلاند تشکیل دهد.... و شاگردانش به جای یادگیری درس های فراموش شده در شکار اشتباهات گفتاری او هستندکه آبرویش را بریزند... آبرویمعلم ریختنی نیست....
دلم سوخت....و یادم آمد استاد فریدون جنیدی بزرگ که حافظ و نگاهبان و محرم بی بدیل شاهنامه ی بزرگ فردوسی است و حتی روشن و خاموش کردن رایانه را نمی داند... جنیدی بزرگ... فرزند ایران بزرگ... فرزند فردوسی بزرگ... صاحب داستان بلخ... رایانه نمی داند...
کاش من و ما هم رایانه نمی دانستیم ولی ذره ای از کمال و نگاه و بینش این مرد و مردان و زنان بزرگ را به میراث می داشتیم... کاش...
💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
بررسی فصل5 و 6 فارسی هفتم همراه با توضیح متن،معنی لغات،خودارزیابی و حل تمرین نوشتن درس
برروی تصویر زیر کلیک کنید![]()
موضوعات مرتبط: ادبیات پایه هفتم
برچسبها: درسی , هفتم
تقدیم به پدرهایی که جسمشون پیش مانیست
اما دلشون تا ابد باماست

در روز پدر ، هدیه من به تو ای عزیز خفته در خاک
صدفی است پر از مروارید غلطان اشک
که عاشقانه غبار سنگ مزارت را می شویند
شرمنده ام از این تهی دستی
پـــدر ···
نیستی تا ببینی چشمانم
این روزها چقدر شبیه تـــو شده
و دستــانم از لحظه ی وداع، تا هنوز ···
نداشتنت را بلد نشده
و پاهایم به دنبالت درخانه ای جا مانده که دیگر حتــی مرا را بیاد ندارد
بعد تو دنیا را کوتاه بخش کرده ام
همانقدر کوتاه که سهم من از تـــو
و سهم تـــو از زندگی بود
هنوز یادت که در من خــالی میشود
دنیایم بوی خوش کودکــی میگیرد و همین
قانعم میکند که تنها عشق تـــو بود که تمامی نداشت
تـــو آفتابی بودی
با سفره ای از نور در دستــانت
ای اولین عشق یادت تا همیشه جاودان💞
روز پـــدر بر تمامی پدران مبارک و یاد پدران عزیزی که در کنارمون نیستند گرامی باد
خجستــه میـلاد فــرخنـده مـولـود کعبــه، قـرآن ناطـق ،
و گرامیداشت مقام والای پدر بر همه ی پدران سرزمینم مبارک باد






نوشته های دانش آموزان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، انشاء دانش آموزان ، مناسبت ها
برچسبها: روز پدر , ادبی
ادامه مطلب
تصاویری از دلنوشته های دانش آموزان
دلنوشته دانش آموز عزیز مبینا صحاف![]()

ادامه تصاویر در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، عكس
برچسبها: ادبی
ادامه مطلب
سایهی سیاه، چقدر از هم دورمان کرده
اینروزها و چقدر فهمیدهایم باهمبودن و به آغوشکشیدن و بیبهانه شاد بودن، تا چه اندازه میتواند برای آدمی ارزشمند باشد.
و افسوس میخوریم که تا اینجای مسیر را چقدر بیدلیل به خودمان سخت گرفته بودیم، چقدر خودمان را از فرصت شادی و لبخند محروم کرده و نگران نداشتههایی بودیم که بدون آنها هم میشد زندگی کرد و شاد بود.
چقدر از کنار هم عبور کردیم بدون آنکه با هم حرف بزنیم، چقدر عزیزانمان را بغل نکردیم و چقدر نبوسیدیمشان و چقدر دور بودیم از هم... تا اینکه دیر شد!
آدمی قدر هرچیز را تا زمانی که از دستش نداده، نمیفهمد، و ما از دست دادگانیم اینروزها و چقدر دلمان لک زده برای گرمی آغوشی، بوسهای، نوازشی، لبخندی...
پیادهروها همیشه بودهاند و ما از پشت قاب شیشهی تبزدهی پنجره، تازه کشفشان کردهایم انگار، و فهمیدهایم که قدم زدن روی این سنگفرشها و زیر سایهی سبز و آرام درختها، عجیب میتواند لذتبخش باشد...
زل میزنیم به آغوشهای حوالیمان که ناگزیریم به حفظ فاصلهی ایمن تا آنها و تازه میفهمیم چقدر دلمان میخواهد اضطرابمان را لابهلای گرمای مقدسشان فراموش کنیم.
به بستر سینهی مهربانی پناه ببریم، به شانهای تکیه بزنیم و از روزهای خوبِ نرسیده حرف بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم...
چقدر دلمان لک زده برای خوشیهای کوچک و معمولی؛
دور هم بیبهانه جمع شدن و بیهوا خندیدن و بیهوا به آغوش کشیدن...
برای چه مسائل بی اهمیتی غصه میخوردیم و برای چه سوءتفاهمهای کودکانهای فاصله میگرفتیم و چه روزهایی که میشد خوب باشند و ما برای بهانههای سطحیمان، خرابشان کردیم...
بهار نزدیک است، خورشید کفشهایش را به پاکرده تا از پشت ابرها بخزد بیرون و با نگاه داغش، سایهها را به اعماق جهنم براند.
ولی کاش بعد از طلوع آفتاب، بودنِ هم را بیشتر از همیشه قدر بدانیم، بیبهانه شاد باشیم و بیبهانه در آغوش بگیریم و بیبهانه مهربان باشیم،آفتاب که زد، وعدهی ما اولین پیاده رو، به صرف کمی آغوش و آرامش و لبخند.
وعدهی ما سخت نگرفتن و تک تک ثانیهها را زیستن!
وعدهی ما به زمین و انسان و حیوان و گیاه، عشق ورزیدن،وعدهی ما اولین پیاده رو، اولین سلام
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به چمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
چند روزی است میزبان میهمان ناخوانده ای هستیم که با آمدنش وادارمان کرد سر در گریبان، به داشته ها و نداشته هامان بیندیشیم ، ایثار را نشانمان داد و فداکاری جان گرفت. تا دیروز مدافعان وطن و مدافعان حرم را تنها نظاره گر بودیم، امروز مدافعان سلامت را دیدیدیم که شادی شان، سلامت بیمارشان بود.
از جان مایه گذاشتند تا مردم جان بگیرند، سر تا سر میهنمان به میدان رزمی تبدیل شده که سربازانش در بیمارستانها به شلیک عشق و عاطفه مشغولند.
شب زنده دارانی که بر بالین بیمارانی بیدارند که آنها را دست خدا برای شفای خود می دانند
اینک ایثار جانی دوباره گرفته، عشق بر ترس غلبه نموده
همین بیماری سخت در چند قدمی ما دست و پا میزند، از کنار منزل و محل کارمان رد می شود وچه درسهای زیبایی در پس همه ی سختی هایش به ما می آموزد
تازه امروز می فهمیم که:
چقدر دست دادن با دوستانمان لذت بخش بود و ما از آن بیخبر بودیم.
چقدر دورهمی ها لذت بخش بود و بی خبر بودیم. چه قدر، قدر داشته هایمان را ندانستیم.
چقدر آزادانه و بدون ترس معاشرت کردن و گردش و رفت و آمد با مردم آرامش میداد و بی خبر بودیم.
چه قدر،قدرناشناسی قدرت های قدر ناشناخته مان را به انزوا کشاند و خدا کند این فرصت تلنگری باشد برای قدر دانستن داشته های چون آزادی ، امنیت و آرامش؛ رفاه و شهری آرام
بیایید قدردان محافظان جان و مال و امنیت و آرامش و رفاه و خدمات شهر و محله ای باشیم که در آن زندگی می کنیم و قدردان نعمت های الهی که خداوند منان نصیبمان کرده است.
پیرمردها و پیر زن های تنها را فراموش نکنیم. اقشار ضعیفی که نمی توانند تغذیه سالم داشته باشند و از درد گرانی و ناتوانی مالی گرفتار سختی های زیادی هستند تا کمی از درد و آلام هم وطن ها کاسته شود...
روزگار امروز سنگ محک بزرگی است تا ایرانی بودن و مسلمان بودنمان را در عمل اثبات کنیم با همسایه ها و همشهری هایمان مهربان باشیم به هم دیگر رحم کنیم تا خداوند منان به ما رحم کند.
گران فروشی و کم فروشی را با محبت و مهربانی جبران کنیم. قدر داشته های بسیاری را که ویروس از بین نبرده است تکثیر کنیم و با عشق و محبت به دیگران هدیه کنیم.
مراقب نزدیکان خود باشیم از برون رفت کهنسالان و افراد در معرض خطر با کمک خود جلوگیری کنیم برای رفع مشکل هایشان قدم برداریم تا این دوران سخت هم بگذرد.
کرونای ریز! حتما همانطور که آمد خواهد رفت ولی درسهای بزرگی به همگان آموخت که قدر داشته هایی که داشتیم و ارزان هم بود را از این به بعد بدانیم.
این دوران نیز خواهد گذشت و نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد....
در آستانه بهار ، پایکوبان و دست افشان به زدودن پلیدی ها بپردازیم و با هم بخوانیم:
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
سلام دوستان عزیزم،همکاران مهربونم و دانش آموزای گلم
بعد از چهارسال دوباره اومدم ،داشتم آرشیو وبلاگ رو می خواندم،دلم تنگ شد برای روزهایی که بلاگفا برو بیایی داشت...اولش اومدم مدرن بشم و در اینستاگرام قصه ی عکس ها رو بنویسم اما بعد دیدم نمی شه.این فضا یه شور و حال دیگه داره ؛یه جذابیت خاص و تکرار نشدنی
...من همون "بی بی" ام که دلش غنج میزنه برای تمام عطرهای قدیمی...برای قدم زدن های پاییزی...برای حرفهای رفیقانه....برای رقص باد در موهای حنا زده...ا
کاش بلاگفا دوباره رونق بگیره...مثل گذشته ها اماحیف دیگه اون فضای دوست داشتنی سابق نیست؛ خیلی ها کوچ کردن،خیلی ها مدتهاست که نیستن و خیلی ها هم دیگه فضاهای مجازی جدید رو ترجیح می دن اما اینجا با خاطرات خوشش هیچ وقت فراموش نمیشه
ممنونم از همه ی عزیزانی که پیام دادن و فرصتی برای پاسخگویی نشد، ممنونم از اونایی که بیادم بودن،از طربق کامنت در همین وب، با ایمیل،تلگرام و....
دلم برای اون روزای باصفای بدور از هیاهوی امروز تنگ شده.
کاش بشه دوباره بهار رو با همون رنگ و بوی سابق با همون بوی سبزه ،بوی عید حس کنیم و دلهامون بهاری بشه و طراوت و تازگیشو دوباره در همین فضا به نظاره بنشینیم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی









