
گاهی هم دلت لک میزند برای یک زندگی روتین و معمولی با تمام روزمرگی هایش!
یک خانه که حتی اگر زیادی کوچک باشد یا رنگِ دیوارهایش دلت را زده باشد، بدانی خانه ی خودِ توست و میتوانی هرروز برای هر گوشه اش هزار جور نقشه بکشی و با خودت بگویی بالاخره یک روز همه چیز می شود آن جور که میخواهم
یک کار ثابت که هرروز صبح از خواب ناز بکشدت بیرون و هرروز بعدازظهر خسته و کلافه ات کند اما خیالت جمع باشد فردا باز کاری داری برای انجام دادن و هر ماه حقوقی داری که برایش برنامه ریزی کنی.
گاهی دلت حسرت همین چیزهای ساده را می خورد
مثل بودن کسی که هر روزت را به هوای شامی که کنار او می خوری سر کنی
یکی که گاهی تلخ و سرد و غرغرو هم می شود یا ممکن است خیلی چیزهایش با تو فرق داشته باشد یا دلخواهت نباشد اما هر روز که از سر کار برمی گردی خیالت تخت باشد که قرار است بقیه ی روزت را با او سر کنی.
که هر شبی که دلت گرفت یا نگران شدی کنارت خوابیده باشد و بتوانی نفس هایش را بشماری و خدا را شکر کنی که هست
که شب را آرام می خوابی چون میدانی فردا هم هست
همینجوری نمی گذارد برود
گاهی هیچی از زندگی نمی خواهی جز بهانه های ساده ای برای زندگی
که بدانی هیچکس بهانه هایت را به این زودی ازتو نمی گیرد
دلت یک خوشبختی ساده ولی پایدار میخواهد...
و ای کاش دوباره روزهای خوب بدون کرونا تکرار شود و قدر شادیهای کوچکمان را بیشتر بدانیم...

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
نقاش نقشهاي نكو!
قلم دردست مي گيري وبر لوح دلم نقش ها مي زني از بهترين ياد ها و نام ها. نقشي از آب نقشي از گل محمدي، از پدر، از مادر، ازآبي آسمان و نقشي ماندگار از خدا.
با قلمداني خالي از دانايي به مكتبت مي آيم و تو توشه هاي فراواني از قلم و علم و ادب و سوال و جواب و دانستن، بدرقه ام مي كني. مهربان تر از خود دايه اي ديده اي اين گونه با سخاوت و سخن شناس و دل آگاه؟
اينجاست كه معني اين كلام مشهور را بهتر مي فهمم كه:
«اگر به جاي اسلحه،با معلم به جنگ دنيا مي رفتيم، همه دشمنان نابود مي شدند.»
رساترين فرياد، فرياد توست كه بر بام جان ها آواز مي دهي و كام پروانه ها سرشار مي شود از حقيقت و جام درختان سيراب از طراوت و جان متعلمان لبريز از تازگي ،بازي گوي و ميدان و عاطفه و كتاب.
زمزمه تو مقدس ترين ترانه است در گوش پيچك هاي عاشق تا گرم و سبز و سيراب از منبر صنوبر هاي استوار بالا روند تا جايي كه با دستان خويش يك تكه آفتاب بردارند و براي هميشه نور در كوله بار نهند.
و من تو را مي بينم كه با وسواس و دغدغه تمام اين عبورِ سرشار را مي پايي.
وقتي كشتي عمر انساني از مسير مدرسه عبور مي كند دستان تو لبريز از فانوس مي شوند و از امواج سهمگين ايام، عبورش مي دهي و چون نسيمي كه كشتي را به سمت ساحل سعادت و خجستگي هدايت مي كند بر بلنداي كلمه مي ايستي و «ديدارآشنا» را مژده اش مي دهي.

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

اجازه ندهید......
کلمات دیگران باعث دردتان شوند.
سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند.
اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند.
نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند.
ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند...

اجازه دهید....
کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود، الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند.
اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند.
دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند.
عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید.
و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد .
پ.ن:
دلم می خواهد به همه ى عقاید احترام بگذارم،
ولی احترام به بعضی از آن ها
توهین به شعور خودم
محسوب می شود!
پس در بهترین حالت،
تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم!
👤 آنتونی هاپکینز


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

امروز سیزدهم فروردین است
هرسال در چنین روزی در دامنطبیعت نوروز باستانی، جشن عید و بازگشت فصل رویش، را در میان همهمه ای که هنوز هرم آتش چهارشنبه سوری را داشت بدرقه می کردیم و با هلهله ای از سر شوق ،یاد رنگینش را آمیخته با عطر و خاطره ی سپید شکوفه های بهاری،رهتوشه ی سالانه روح و روان مان می ساختیم....
امسال اما هلهله ی شادی مان در گلو ماند.....
"آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست"
زودتر از ماهی گلی های نیامده بر سر سفره ی هفت سین مان، گلرخان نازنین مان هر روز با طنین ناقوس مرگ ما را در حسرت بدرقه ی خود گذاشتند و سبزی خاطرات بهاری مان زودتر از سبزه ی هفت سین به زردی گرایید.
رونق سکه ی هفت سین مان در سر سفره ی فقیر و غنی نیامده،رفت
ما ماندیم و سرکه ی یاد سوگ هم وطنانمان در کنار سوری که فقط رد پای سهر و سرخی آن در چشمان مان جای خوش کرده بود.
باشد .....
اصلا می دانید
از همان قدیم این سرکه را برای همین روزها در سینی چیدمانمان گذاشته بودیم؛این سرکه را گذاشته بودیم که در آینه ی باورمان حقیقت در هم تنیده شدن نعمت و نقمت فراموش نشود.راز این سرکه در کنار سین های به شهد آمیخته ی سفره مان همین بود که در زیر لب زمزمه کنیم :
"گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند".
اما
ما به مانایی همانغزل حافظ و زلالی همان آب و آیینه هفت سین، در پشت این فرهنگ روئینتن مان خواهیم بالید و آنقدر بر جوانه ی آرزوهایمان صبور ی می کنیم تا شهد آن چون سمنو ی این سفره، کام تلخگشته از زهر غم ایام را دوباره شیرین کند.
بگذار سرمه ی سیه این قرنطینه، چند صباحی صفیر شادی ما را از گلبرگ های به شبنم نشسته در زیر بیرم و دیبای زیبای لاجورد سرزمین مان دور کند و در گلوگاه های مسقف خاموش سازد.
ولی به صداقت و سرسبزی تمام سبزه ها و اندیشه های سبز نیاکانمان سوگند که در این سیزده هم گره و عقده به جا مانده از این تلخی دوران را باز خواهیم کرد و بر روزگار چون شکر پیش رو،مشی و مشیانه وار،ضرباهنگ حیات و امید را بر پیکر تدبیر و اراده ی خود گره خواهیم زد.
مطالب ما را در کانال تلگرامی:bsran2@دنبال کنید.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

امسال
اولین سالی بود که تنگ خوشگل ماهی هایم،بی ماهی مانده بود
اولین سالی بود که برای خریدن لباس عید شوقی در من نبود
اولین سالی بود که در به در به دنبال سین های سفره هفت سین نبودم
اولین سالی بود که دلم پر نمی کشید به اینکه عید شود و من با لباسهایی که بوی بهار میداد راهی خانه پدری شوم و دستبوس مادرم باشم و عزیزانم را در آغوش بگیرم.
#کرونا انگار معمار ماهرتری بود که نقشه های همه را نقش بر آب کرد.
اگر خدا بخواهد سالی که در پیش روی من است خیلی میخندم تا آخر شب در بازار میمانم و بوی عید را در مشامم احساس میکنم .
من این عید که بوی غربت میدهد را نمیشناسم.نمی خواهم
پس صبر میکنم برای بهاری زیباتر

#عیدتون_مبارک
##دلاتون_بهاری
#هفت_سین_امسالم
💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

بهار مي آيد ...سبزترين سلام ما نثار قدم هايش
سلام به نفس شبنم افشان و پر رايحه اش،سلام به لحظه هاي سبز و
آسماني اش،سلام به قلب هايي كه جايي براي مهمان سبز خود در نظر
گرفته اند،سلام به دست هايي كه ساده و بي توقع از دشت بهار شكوفه
مي چينند و به دوستداران طراوت تقديم مي كنند
سلام به كوچه هايي كه براي آمدن او،شعر ساده ي باران را با حنجره اي
از عشق،تلاوت مي كنند
اي بهار
جويبارها تو را صدا مي زنند و جوانه ها دعا كردند زودتر بيايي
چه لحظه ها كه عقربه هاي منتظر در وسعت سرد ساعت نام تو را زمزمه
كردند و تو بالاخره آمدي با زنبيلي از عاطفه،دستي از سبزينه و لب هايي
مترنم از طراوت
وما خوانديم:
آمدي آينه از آمدنت روشن شد
همه ي كوچه پر از عطر گل سوسن شد
رخوت از گونه ي گلهاي گلستان كوچيد
باغ دل از تشر تلخ خزان ايمن شد
اي رسول سبزينه ها
اي حديث شكوهمند فصل ها!اي روح لطافت نسيم!اگر تو نبودي عشق
هم نبود و شايد هيچ دلي ،استنباطي از تحول نداشت
تو مجموعه ي بي قراري هاي ما را ورق زدي و دلتنگي هايمان را به
مهرباني اطلسي ها پيوند زدي
تو تا هميشه در ذهن چمن ،در تصور مخملي بوته ها و در حافظه ي جوانه
ها باقي مي ماني
اي بهار
اگر تو نبودي ،پرواز پرنده نقاشي نمي شد
اگر قلم موي سبز تو نبود تابلوي هستي رنگي نداشت
به راستي نمي شناسم پرستاري از تو مهربان تر براي غنچه ها و پروانه ها
اي بهار ريشه هاي باورت در ضمير ما هميشه سبز باد...

بار خدایا ! فصل را تازه کردی و جهان را
به سرانگشت لطفت به بهار آراستی
دلمان را با یادت ٬ جانمان را با محبت ٬
فکرمانمان را با نیک اندیشی
و ذهنمان را با زدودن غبار تلخی ها تازه کن
سرسبز و بهاری باشید

کانال تلگرامی ترنم باران: bsran2@
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

این روزها ،
روزهای سختیه...
روزهای خانه نشینی ....
خیلی سخته یکسال منتظر عید باشی و الان که وقتشه، دل تنگی هاتو دور بریزی و مجبور باشی با دستای خودت یه گوشه پنهانشون کنی...
از اون سخت تر وضعیت بچههاست که هم مشق و درس شون افتاده گردنت و هم با حوصله ی دائم سر رفته شون نمیدونی چیکار کنی...
خونه تکونی...
پخت و پز...
استرس تمیزی...
نگرانی بیماری...
غر زدن بچه ها...
و ...
این روزها حتی خرید نان هم خودش پروسه ی پیچیده ای داره ....
میخوام بگم الان من و تو ...
همه ی مادران سرزمینم...
درست در بهترین و زیباترین لحظات سال...
داریم سخت ترین روزها رو سپری میکنیم...
میخوام بگم شما تنها نیستی...
همه همین حس و حال و داریم
همه هوس خرید لباس نو و کفش نو داریم...
همه هوس بیرون رفتن توی این هوای دل انگیز دم عید و داریم...
همه نگرانی یکماه آینده رو داریم...
و نمیدونیم چه جوری باید تو خونه بمونیم و حتی یک عید دیدنی و دورهمی ساده هم نمیتونیم بریم...
ولی با همه این فکرا...
یادمون باشه...
این روزا میگذره...
این روزا تموم میشه...
مثل همه سختی هایی که تموم شدن...
ولی یادمون باشه ما مادرا پرچم دار حفاظت از خانواده هامون هستیم...
باید محکم باشیم...
محکم بایستیم که این روزا خانواده هامون عجیب به خنده های ما، به دلگرمی ما، به شادابی ما احتیاج دارن...
چشم بچه ها توی این روزای سخت و کلافه کننده به صورت ماست...
حالا که قراره مسافرت نریم، دورهمی نریم، پارک نریم و خونه نشین باشیم...
بخندیم و بازی کنیم و شاد باشیم که هیچ چیزی تو خونه ها الان به اندازه ی صدای خندیدن کمکمون نمیکنه...
به هم کمک کنیم ...
امروز وظیفه ماست که با قطع کردن چرخه این ویروس بدقلق به خودمون و مامانای دیگه کمک کنیم تا به زودی همه کنار هم شاد باشیم و با صدای خنده های خودمون و بچه ها گوش دنیا رو کَر کنیم ...
دوستتون داریم مادرای باغیرت و شجاع 😊😊😊
ما هم مادریم و همین نگرانی هارو داریم...
ولی مثل همیشه محکم می گیم :
"ما مادرا میتونیم... 💪💪💪"

💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

یادمان باشد وقتی کرونا رفت
مادر و پدرمان را با خودمسافرت ببریم و دیگر هرگز نگوییم شما بهتراست در خانه بمانید. خسته میشوید.
حتما آنها را برای زیارت اهل قبور به آرامستان ببریم ودیگر هرگز نگوییم از همین خانه فاتحه بفرستید.
حتما آنها را به خانه مان دعوت کنیم و هرگز نگوییم هدف دیدار است چه خانه ماچه خانه شما.
حتما هر چند وقت یکبار آنها را به خرید ببریم و هرگز نگوییم هر چی لازم دارید من میخرم.
حتما روزی یکبار به آنها تلفن بزنیم و هرگز نگوبیم هر وقت کار داشتی زنگ بزن.حتما وقتی میخواهیم فرزندمان را به پارک یا سینما ببریم آنها را نیز با خود همراه سازیم و هرگز نگوییم شما حوصله تان سر میرود بهتر است در خانه بمانید .
خانه بهترین جای دنیاست.
این جمله کاملا درست است پس چرا همه ما منتظریم تا زودتر از قرنطینه خانگی رها شویم.در حالی که میدانیم به لطف خدا و همیاری یکدیگر عمر این خانه نشینی بسیار کوتاه خواهد بود.
متاسفانه بعضی از پدران و مادران مدتهاست که به یمن ویروسی خطر ناک به نام کم لطفی فرزندان در قرنطینه هستند.
آنها را از قرنطینه در آوریم...
![]()
💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

دو روزی گذشت
از کلاس آیلاند!خانم معلم ریاضی...
من اما...
هنوز درد می کنم...
بله ... من درد می کنم. تمام بودنم درد می کند... جلد کهنه ی شناسنامه ام درد می کند...
شاگردهای نوجوان جویای نامم مرا به سخره گرفته اند... تمام راه بیست و سی ساله ی معلمی ام به گل نشسته است... کجای راه را اشتباه رفته ام؟مگر روی سردر وزارت فخیمه ی ما ننوشته بودند: آموزش و پرورش؟کجاست این پرورش؟
شاگردهای جوان من چرا لرزش صدایم را نشنیدند؟چرا دغدغه هایم را برای پیش راندن شان ندیدند؟مگر می شود جوانی خام به پدر و مادر فرتوت خود بخندد؟مگر من در مادری و معلمی کم گذاشتم؟شاگردهای من کجا گم کردند انسان بودن را؟چراغ و آیینه ها را؟
خدایا... خداوندا... خسته ام
خسته از آهن سرد کوبیدن...
خسته از آیینه داری در محله ی کوران...
ولی ادامه می دهم... دست های خسته ام را به کمر می گیرم و باز بلند می شوم و به راه می افتم...
این طفلک ها... شاگردهای من.... راه را از چاه نمی شناسند...
من راضی ام.
اگر به خندیدن به گویش من و بی دانشی مجازی من آرام می گیرند بگذار بگیرند...
من شمعی می شوم که در پناه نور رو به زوالم قدمی چند پیش پایشان روشن تر شود...
اگر خنده بر من آرامتان می کند، باز هم بخندید....
من راضی ام...
من نردبان اوج شما هستم... گام های خشن شما پیکر خسته و فرتوت و دردمندم را نمی فرساید فرزندانم...
.
.
.
من هم صدای اینمعلم میانسال ریاضی کشورم را شنیدم... و از شدت درد گریستم...
درد من، درد نابلدی و بی سوادی معلم نبود... درد نابخردی دامن گیر نسل جوانی بود که دانش آموزان ما هستند...
اینمعلم پنجاه و چند ساله به یقین از علم و معرفت و کمالاتی در حیطه ی درس و زندگی برخوردار است که گماننمی کنم شاگردانش وقتی به سن و سال او رسیدند، بهره ای از مهارتهای زندگی و علمی او را ببرند...
دلمسوخت برای معلم میانسال کشورم که در این روزهای تلخ تر از زهر... در این روزهای کشدار بی شور و شوق.. با اندک حقوق ماهیانه اش،حجم اینترنت می خرد تا با دانش آموزان بی معرفت خود کلاس آیلاند تشکیل دهد.... و شاگردانش به جای یادگیری درس های فراموش شده در شکار اشتباهات گفتاری او هستندکه آبرویش را بریزند... آبرویمعلم ریختنی نیست....
دلم سوخت....و یادم آمد استاد فریدون جنیدی بزرگ که حافظ و نگاهبان و محرم بی بدیل شاهنامه ی بزرگ فردوسی است و حتی روشن و خاموش کردن رایانه را نمی داند... جنیدی بزرگ... فرزند ایران بزرگ... فرزند فردوسی بزرگ... صاحب داستان بلخ... رایانه نمی داند...
کاش من و ما هم رایانه نمی دانستیم ولی ذره ای از کمال و نگاه و بینش این مرد و مردان و زنان بزرگ را به میراث می داشتیم... کاش...
💦 #ترنم_بــاران👇👇👇
🍂🌸 @bsran2 🌸🍂👈
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
تقدیم به پدرهایی که جسمشون پیش مانیست
اما دلشون تا ابد باماست

در روز پدر ، هدیه من به تو ای عزیز خفته در خاک
صدفی است پر از مروارید غلطان اشک
که عاشقانه غبار سنگ مزارت را می شویند
شرمنده ام از این تهی دستی
پـــدر ···
نیستی تا ببینی چشمانم
این روزها چقدر شبیه تـــو شده
و دستــانم از لحظه ی وداع، تا هنوز ···
نداشتنت را بلد نشده
و پاهایم به دنبالت درخانه ای جا مانده که دیگر حتــی مرا را بیاد ندارد
بعد تو دنیا را کوتاه بخش کرده ام
همانقدر کوتاه که سهم من از تـــو
و سهم تـــو از زندگی بود
هنوز یادت که در من خــالی میشود
دنیایم بوی خوش کودکــی میگیرد و همین
قانعم میکند که تنها عشق تـــو بود که تمامی نداشت
تـــو آفتابی بودی
با سفره ای از نور در دستــانت
ای اولین عشق یادت تا همیشه جاودان💞
روز پـــدر بر تمامی پدران مبارک و یاد پدران عزیزی که در کنارمون نیستند گرامی باد
خجستــه میـلاد فــرخنـده مـولـود کعبــه، قـرآن ناطـق ،
و گرامیداشت مقام والای پدر بر همه ی پدران سرزمینم مبارک باد






نوشته های دانش آموزان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، انشاء دانش آموزان ، مناسبت ها
برچسبها: روز پدر , ادبی
ادامه مطلب
تصاویری از دلنوشته های دانش آموزان
دلنوشته دانش آموز عزیز مبینا صحاف![]()

ادامه تصاویر در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، عكس
برچسبها: ادبی
ادامه مطلب
سایهی سیاه، چقدر از هم دورمان کرده
اینروزها و چقدر فهمیدهایم باهمبودن و به آغوشکشیدن و بیبهانه شاد بودن، تا چه اندازه میتواند برای آدمی ارزشمند باشد.
و افسوس میخوریم که تا اینجای مسیر را چقدر بیدلیل به خودمان سخت گرفته بودیم، چقدر خودمان را از فرصت شادی و لبخند محروم کرده و نگران نداشتههایی بودیم که بدون آنها هم میشد زندگی کرد و شاد بود.
چقدر از کنار هم عبور کردیم بدون آنکه با هم حرف بزنیم، چقدر عزیزانمان را بغل نکردیم و چقدر نبوسیدیمشان و چقدر دور بودیم از هم... تا اینکه دیر شد!
آدمی قدر هرچیز را تا زمانی که از دستش نداده، نمیفهمد، و ما از دست دادگانیم اینروزها و چقدر دلمان لک زده برای گرمی آغوشی، بوسهای، نوازشی، لبخندی...
پیادهروها همیشه بودهاند و ما از پشت قاب شیشهی تبزدهی پنجره، تازه کشفشان کردهایم انگار، و فهمیدهایم که قدم زدن روی این سنگفرشها و زیر سایهی سبز و آرام درختها، عجیب میتواند لذتبخش باشد...
زل میزنیم به آغوشهای حوالیمان که ناگزیریم به حفظ فاصلهی ایمن تا آنها و تازه میفهمیم چقدر دلمان میخواهد اضطرابمان را لابهلای گرمای مقدسشان فراموش کنیم.
به بستر سینهی مهربانی پناه ببریم، به شانهای تکیه بزنیم و از روزهای خوبِ نرسیده حرف بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم...
چقدر دلمان لک زده برای خوشیهای کوچک و معمولی؛
دور هم بیبهانه جمع شدن و بیهوا خندیدن و بیهوا به آغوش کشیدن...
برای چه مسائل بی اهمیتی غصه میخوردیم و برای چه سوءتفاهمهای کودکانهای فاصله میگرفتیم و چه روزهایی که میشد خوب باشند و ما برای بهانههای سطحیمان، خرابشان کردیم...
بهار نزدیک است، خورشید کفشهایش را به پاکرده تا از پشت ابرها بخزد بیرون و با نگاه داغش، سایهها را به اعماق جهنم براند.
ولی کاش بعد از طلوع آفتاب، بودنِ هم را بیشتر از همیشه قدر بدانیم، بیبهانه شاد باشیم و بیبهانه در آغوش بگیریم و بیبهانه مهربان باشیم،آفتاب که زد، وعدهی ما اولین پیاده رو، به صرف کمی آغوش و آرامش و لبخند.
وعدهی ما سخت نگرفتن و تک تک ثانیهها را زیستن!
وعدهی ما به زمین و انسان و حیوان و گیاه، عشق ورزیدن،وعدهی ما اولین پیاده رو، اولین سلام
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به چمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
چند روزی است میزبان میهمان ناخوانده ای هستیم که با آمدنش وادارمان کرد سر در گریبان، به داشته ها و نداشته هامان بیندیشیم ، ایثار را نشانمان داد و فداکاری جان گرفت. تا دیروز مدافعان وطن و مدافعان حرم را تنها نظاره گر بودیم، امروز مدافعان سلامت را دیدیدیم که شادی شان، سلامت بیمارشان بود.
از جان مایه گذاشتند تا مردم جان بگیرند، سر تا سر میهنمان به میدان رزمی تبدیل شده که سربازانش در بیمارستانها به شلیک عشق و عاطفه مشغولند.
شب زنده دارانی که بر بالین بیمارانی بیدارند که آنها را دست خدا برای شفای خود می دانند
اینک ایثار جانی دوباره گرفته، عشق بر ترس غلبه نموده
همین بیماری سخت در چند قدمی ما دست و پا میزند، از کنار منزل و محل کارمان رد می شود وچه درسهای زیبایی در پس همه ی سختی هایش به ما می آموزد
تازه امروز می فهمیم که:
چقدر دست دادن با دوستانمان لذت بخش بود و ما از آن بیخبر بودیم.
چقدر دورهمی ها لذت بخش بود و بی خبر بودیم. چه قدر، قدر داشته هایمان را ندانستیم.
چقدر آزادانه و بدون ترس معاشرت کردن و گردش و رفت و آمد با مردم آرامش میداد و بی خبر بودیم.
چه قدر،قدرناشناسی قدرت های قدر ناشناخته مان را به انزوا کشاند و خدا کند این فرصت تلنگری باشد برای قدر دانستن داشته های چون آزادی ، امنیت و آرامش؛ رفاه و شهری آرام
بیایید قدردان محافظان جان و مال و امنیت و آرامش و رفاه و خدمات شهر و محله ای باشیم که در آن زندگی می کنیم و قدردان نعمت های الهی که خداوند منان نصیبمان کرده است.
پیرمردها و پیر زن های تنها را فراموش نکنیم. اقشار ضعیفی که نمی توانند تغذیه سالم داشته باشند و از درد گرانی و ناتوانی مالی گرفتار سختی های زیادی هستند تا کمی از درد و آلام هم وطن ها کاسته شود...
روزگار امروز سنگ محک بزرگی است تا ایرانی بودن و مسلمان بودنمان را در عمل اثبات کنیم با همسایه ها و همشهری هایمان مهربان باشیم به هم دیگر رحم کنیم تا خداوند منان به ما رحم کند.
گران فروشی و کم فروشی را با محبت و مهربانی جبران کنیم. قدر داشته های بسیاری را که ویروس از بین نبرده است تکثیر کنیم و با عشق و محبت به دیگران هدیه کنیم.
مراقب نزدیکان خود باشیم از برون رفت کهنسالان و افراد در معرض خطر با کمک خود جلوگیری کنیم برای رفع مشکل هایشان قدم برداریم تا این دوران سخت هم بگذرد.
کرونای ریز! حتما همانطور که آمد خواهد رفت ولی درسهای بزرگی به همگان آموخت که قدر داشته هایی که داشتیم و ارزان هم بود را از این به بعد بدانیم.
این دوران نیز خواهد گذشت و نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد....
در آستانه بهار ، پایکوبان و دست افشان به زدودن پلیدی ها بپردازیم و با هم بخوانیم:
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
سلام دوستان عزیزم،همکاران مهربونم و دانش آموزای گلم
بعد از چهارسال دوباره اومدم ،داشتم آرشیو وبلاگ رو می خواندم،دلم تنگ شد برای روزهایی که بلاگفا برو بیایی داشت...اولش اومدم مدرن بشم و در اینستاگرام قصه ی عکس ها رو بنویسم اما بعد دیدم نمی شه.این فضا یه شور و حال دیگه داره ؛یه جذابیت خاص و تکرار نشدنی
...من همون "بی بی" ام که دلش غنج میزنه برای تمام عطرهای قدیمی...برای قدم زدن های پاییزی...برای حرفهای رفیقانه....برای رقص باد در موهای حنا زده...ا
کاش بلاگفا دوباره رونق بگیره...مثل گذشته ها اماحیف دیگه اون فضای دوست داشتنی سابق نیست؛ خیلی ها کوچ کردن،خیلی ها مدتهاست که نیستن و خیلی ها هم دیگه فضاهای مجازی جدید رو ترجیح می دن اما اینجا با خاطرات خوشش هیچ وقت فراموش نمیشه
ممنونم از همه ی عزیزانی که پیام دادن و فرصتی برای پاسخگویی نشد، ممنونم از اونایی که بیادم بودن،از طربق کامنت در همین وب، با ایمیل،تلگرام و....
دلم برای اون روزای باصفای بدور از هیاهوی امروز تنگ شده.
کاش بشه دوباره بهار رو با همون رنگ و بوی سابق با همون بوی سبزه ،بوی عید حس کنیم و دلهامون بهاری بشه و طراوت و تازگیشو دوباره در همین فضا به نظاره بنشینیم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ادبی
خجسته باد سبزترین حادثه باغ رسالت که همه گل ها
با حضور آن زیباترین نام، به احترام برمی خیزند
و صلوات می فرستند.

آغوش گرم آمنه، آسمانی ترین صلوات
را به دنیا آورده است
و گل خنده های چشمان
محمد صلی الله علیه و آله ، رودی از
شعف را در لحظه های بشر جاری کرده است
نفس هایت، معجزه مسیح است
و چشمانت، جسارت موسی.
ایوب، فصلی از صبوری تو است؛
آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق می زدی
و استخوان هایت را سرمای آن همه بی خبری، می سوزاند.
نوح بودی؛ وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس
سخن چینی ها و بغض ها می راندی؛ بی آنکه بادهای
هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.
تو آن آخرین فرستاده ای که تمام رسولان
خداوند، به ستایشت برخاسته اند.
تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است،
آزادگان زمین، به پابوسی ات می شتابند.

خجسته باد میلاد زیبا مولودی که
با "اِقرَأ بِاسمِ رَبِکَِ" آغاز
وبا "اِنا اَعطَیناکَ الکُوثَر" بیمه
و با "اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینُکُم" جاودانه شد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
هنوز هم اشعارت تازه و دلرباست و دیوانت، گل سر سبد دیوان ها. درست سروده بودی که:
«ندیدم خوش تر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری»
مستی عشق و سرور و جذبه های عارفانه ات، تو را از احوال دیگران بی تفاوت نکرد؛ که سرودی:
«تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش که دست داد دهش داد ناتوانی داد»
و در همان حال و هوا که به دنبال دلی خرسند از سوی محبوبت بوده ای، دغدغه شادمانی دل مردمان را نیز داشتی:
«گفتم هوای میکده غم می برد ز دل گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند»
حدیث دلدادگی تو را پایانی نخواهد بود. نامت جاودانه خواهد ماند و غزل های تو، چرخان چون گنبد پرستاره، چراغ راه در شب های تیره آدمیان.
تو در هوای خنک «استغنا» قدم زدی و در ملکوت، گام می نهادی؛ چرا که با بال قرآن، اوج گرفته بودی و ازاین رو، شعرهایت را «بیت الغزل معرفت» نام نهادی.
در کوچه های نجیب غزل هایت، عطر «شوق» و شکوفه «عشق»، پیچیده است؛ همان شمیمی که قدسیان نیز، از آن سرمست می شوند و به هوای آن، هبوط می کنند، تا خود را به شعر زلالت متبرک کنند:
«صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند»
ای «به خورشید رسیده»؛ حافظ! تو را دوست می دارم که خورشید را تنها برای خود نخواستی، و شعرت را چون طیفی رنگارنگ و سرشار از جلوه های نور، هدیه همه بشریت کردی و به همه «آفاق» فیض بخشیدی:
«بعد از این، فیض به آفاق دهم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد»
حافظ، جاودانه است؛ چرا که دلش زنده به عشق بود:
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالَم دوام ما»
تو بزرگی و پایان نمی گیری.
تو با حقیقت هم آغوشی و به انتها نمی رسی؛ تو شعر شادمانی های راستین سرودی و ترانه های پرنیان گون پاکی سر دادی. غزل هایت، از دل نیک خواهت جوشید و شعرهایت از گُلبن قلب بی غبارت تراوید. سلام بر تو که مزارت، «زیارتگه رندان جهان» است و کعبه دل های «همت خواه» بزرگان:
«بر سر تربت ما چون برسی همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود»
روز بزرگ مرد شعر وادب پارسی ،حافظ شیرازی مبارک

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، شعر ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , حافظ
طفل بي حوصله ام ، خسته ز تعطيلي ها ...
مهر من! زود بيا وقت دبستان من است ...
دیشب؛
بوی دبستان
در خاطره ام پیچید
و من؛ناگاه در دالانی از خاطره ماندم.
دست هایت،بوی کاغذ کاهی می داد
و مدادهایت که پرچمی سه رنگ داشت.
همشاگردی؛
کیک و کلوچه را یادت هست؟بوی سیب لبنانی که هدیه ی دستان بابای مدرسه بود
یادت هست همشاگردی؟
حیاط کوچک مدرسه،انتهای دنیا بود.
مهربانی طعم آلوچه داشت
و دوستی هامان به رنگ بنفشه بود.
آه همشاگردی؛
حالا سالهاست مرده ایم،سالهاست خفته ایم.
و شاید سال هاست خواب آلوچه و بنفشه می بینیم.
افسوس،دیگر کاغذهایت کاهی نیست،مدادت پرچمی نیست
و عشق هامان نشانی آلوچه ها را از یاد برده اند،
با توام همشاگردی، یادت هست؟
گوش كن!
اين صداي گام هاي دوباره ي بهار است در اولين روز پاييز...صداي پاي مدرسه!
صداي رويشي ديگر در بهار دانش!
هياهوي اول مهر دوباره گيسوان بيد سر كوچه را پريشان مي كند
خيابان هاي باران خورده ي پاييز،تميز و شفاف،چشم به راه شور و شوق كودكانه اند.
زيباترين شعرها سروده مي شود و بهترين فصل كتاب زندگي رقم مي خورد.
به گوشه گوشه ي حياط مدرسه نگاه كن!آنجا كه معصومانه ترين برگ هاي دوستي ورق مي خورد،
آنجا كه گل هاي عطوفت مي رويد و ساعت ها به مهرباني نزديك تر مي شود.
آب خوري ها ،تشنه ي سيراب كردن ليوان هاي خالي شده اند
تخته سياه ها دلتنگ ديدن دوباره ي شلوغ ها و ساكت هاي كلاس اند
كلاس هاي خالي صداي پاي نو آموزان دانش را مي شنوند و پنجره ها يك ريز شور مي بينند
و شعف،نيمكت هاي كلاس بي قرار حضور كتاب ها و كيف هايند
قلم ها براي نوشتن بي تابند و مشق ها،انتظار دستان كوچك بچه ها را مي كشند
دوباره دفترهاي نمره حاضر مي شوند تا اضطراب معصومانه ي كودكان را ثبت كنند
ومعلم،استوار تر از هميشه
شاخه هاي ترد پلك هايش، تمام بار برفي خود را به زمين مي گذارد و قامت راست مي كند به احترام
چشم هايي كه تشنه ي علمند
او كه مهرباني را در كلامش مي ريزد و عشق و عاطفه را ارمغان لحظه هاي
گل ها ي گلستان دانش مي كند
«اول هر كار به نام ايزد دانا و توانا»...
و اين شيرين ترين دانه ي علم است كه معلم در ابتدايي ترين لحظه ي مهر
در گوش جان شاگردانش نجوا مي كند.
![]()
![]()
مهرتان مستدام ، آغاز بهار تعليم و تربيت مبارك باد.
![]()
![]()

پاييز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
خش خش... صدای پای خزان است، يک نفر
در را به روی حضرت پاييز وا کند
فرا رسیدن ماه مهر و مهربانی مبارک
جدیدترین مطالب در کانال تلگرامی 💦تــــرنم بــ`ــاران💦
https://t.me/bsran2
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , مدرسه , مهر
بر فراز قله های جلال بود که با تو آشنا شدم آنجا که در مدار منظومه ی چشمانت گرفتار آمدم و از عشق و اضطرار به طواف حرمت شتافتم
آسمانی ترین قصایدم را برایت خواندم و تمام دلدادگی هایم را برایت سرودم تا شکوه غرور انگیز و نجیبانه ات را به تماشا بنشینم که این نه آغاز و نه انجام زندگی بود که عشقی ابدی بود برای تو که فرشته ای از جنس عطوفت ومهربانی هستی...
باید بر ساحل آرامشت بیاسایم که امواج بلند و طوفانی ام در حجم هیچ اقیانوسی نمی گنجد
آه که پیچک عشق تو چقدر سخت عواطف بی شائبه ام را می فشارد ،آنجا که گریزی ازین سودای عظیم ،ازین کمند ابروی محرابی ات را ندارم
لالایی گوش نوازت گوش جانم را می نوازد آنگاه که در سماع معبد سرخ تو خوانده می شود و رنگین کمان غزل های عشقت آنگاه که از کوی جانت به گوش میرسد چه زیبا و دلنشین است...
آن زمان که هیبت جلال تو تا آفاق دل دردمندم سو سو می زند سوگند به عصمت شکوفه ها که هرگز قصد سرکشی در سرزمین امن تو را نداشته ام که بی اذن تو در این دنیای کوچکم هیچ ستاره ای نمی درخشد
ارغوانی ترین دعاهایم را در لحظه های خاکستری به شقایق های سرخ سینه چاک سپردم تا در گذر تندباد روزگار برایت بیاورد
اینک که در معرض هجوم واژه های دردناکی هستم که گاه تا عمق استخوانم را می سوزاند و اشک را برگونه هایم جاری می سازد محتاج بارقه ای دیگر از طور سینای توام و این همه شطحی است در عشق تو و در فراق پدر که بار دیگر به خویش می خواندم
![]()

![]()

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی







آنان که به جنگ سرخ آتش رفتند
چون تیر ز بازوان آرش رفتند
یک جرعه ز جام مهر تا نوشیدند
اندر ره عشق چون سیاوش رفتند...
این روزها تهران بیداراست و خیابان ها خیس اشک
چهار راه استانبول که روزی در اوج پویایی، برجی سر به فلک کشیده در آن خودنمایی می کرد
اینک تماشاگر دستهای فاجعه است فاجعه ای غمبار
پلاسکو "این پیر فرتوت"
خاطرات تلخی تیتر می کند:
آتش بانان ...
میان شکنجه شعله
زیر تازیانه های مرگبار آتش
برگهای زندگی شان را پرپر کردند...
وآخرین خبراین بود...
به غیر از مردانگی
نشانی از آتش نشان ها نیست
قهرمان زاده های این سرزمین به آسمان پرکشیدند و رفتند
اشک های چشم را یارای خاموش کردن آتش سینه ها نیست...
"تسلیت به تمام عزیزان کشورم که در سانحه ساختمان پلاسکو قلبشان به درد آمد






انشای دانش آموزان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، انشاء دانش آموزان
برچسبها: ادبی , پلاسکو
ادامه مطلب

یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما%2��]�22�EF���E86 بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.

یلدا فرصتی است برای دیدارها، وقتی کشاکش روزگار تو را از دیدار آنان که به چشمان تو نیازمندند، بازمی دارد. آتش گرم و کرسی خانه مادربزرگ ما را به گرد خویش آورده و گرمایش را با ما تقسیم می کند تا در زمستان سر در راه، به یاد چون امشبی همیشه گرم گرم بمانیم، در میان تقویم ورق خورده پدر بزرگ، سیاووش را می بینیم که از آزمون آتش سربلند بیرون می آید و پدربزرگ چه باشکوه داستان او را می گوید.و چه شکوهی دارد تفالی به دیوان حافظ و خواندنی غزلی زیبا در بلندترین شب سال...
![]()
یلدایتان رویایی،روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران!
این کلیپ بمناسبت شب یلدا تقدیمتان
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , یلدا

اشکی از فراق در چشم هایم تبخیر می شود
در ظهر شعرهایم عطش شهید می پیچد و تجلی گاه روح زخم خورده ام می گردد

یا حسین(ع) تو از کربلا آغاز نشدی و عاشورا روز ولادت تو نبود. تو در کربلا خاتمه نیافتی و عاشورا روز پایان زندگیت نبود. تو نه مثل همهای و کربلایت نه مثل همهی زمینها و عاشورایت نه مثل همهی روزها که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».
خدا خواست تا تو صدای او باشی و حنجرهات حنجرهای که او در آن همیشه جاری است. خدا خواست تا خود را در یک جلوه به انسان نشان دهد و تو را نشان داد و کربلایت را و عاشورایت را.خدا خواست تا تو از آدم تا خاتم و از علی(ع) تا مهدی(عج) تا آخرالزمان و تا قیامت حضور داشته باشی و مگر نه اینکه ذکر نامت فرشتگان را هنگام خلقت محزون کرد و اشک آدم را درآورد و نوح را اندوهگین نمود و کشتی نجاتش شد و دست بر سرِ همهی انبیاء کشید تا واسطهای برای تقرب به محبوب باشد.
مگر پیامبر پیش از تولد تو را نستود و هنگام ولادت جان به قربانت نکرد و سوگوار و مرثیهخوان تو نشد؟
چه زیباست حکایت تو و پیامبر آنگاه که میآمد و تو را در آغوش میگرفت و بوسه بارانت می کرد و میگریست، پیشانیات را میبوسید و گریه میکرد، لب و دهانت را میبوسید و گریه میگرد، گودی گردنت را میبوسید و گریه میکرد و پیراهنت را میگشود و روی دلت را میبوسید و گریه میکرد و میفرمود: جای شمشیرها را میبوسم.
یا حسین(ع) تو در کربلا پایان نیافتی، کربلا آغاز انتشار تو بود.کبوتران، بال از خون تو رنگین کردند و هم قسم شدند تا پیام تو را به چهار سوی جهان برسانند. از این است که تو پس از قرنها هنوز زندهای و هر روز بر عاشقان و شیفتگانت افزودهتر میشود.
وهنوز و همیشه قلبهای صاف و زلال در تسخیر نام زیبا و سحرآمیز تواند و چشمهای پاک و مصفا اشکریز مصیبتهایت.
یا حسین(ع)،تو در کربلا تمام نشدی، خدا نخواست که تمام شوی و خدا آنچه را بخواهد خواهد شد.تو و کربلایت زیباترین و چشمنوازترین تابلوی تاریخ هستید و چه زیبا خواهرت زینب، راوی این تابلوی خدایی شد و فرمود: «مارأیت الّا جمیلا» من در کربلا جز زیبایی ندیدم. درست مثل تو که درهنگامهی پرپرشدن اصغر برروی دستانت خون گلویش رابه آسمان پرتاب کردی وسرودی: «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ »چقدرآسان است آنچه برمن می گذرد وقتی پیش چشم خداست.
خدایا قطره ای ازاین نگاه زیبا و زیبانگررا به ماببخش تا دربرابرمشکلات ومصیبت ها برای کسب رضایت توصبور باشیم وشکرگزار...

حنجره ام را باد می برد تا کنار قتلگاه، صدایم لال می شود.
بوی اشک زینب علیهاالسلام از کدام سمت می وزد که
خاک ضجه می زند شبیه کودک یتیم؟
صدایم همنشین سرافرازترین گودال تاریخ می شود.
چشم هایم سیاه می شوند؛ سیاه تر از تمام ابرهای پرباران.
باران می شوم بی اختیار. نام محرم که می آید
بوی عشق را حس می کنم.
باران می شوم تا با تمام سنگ ها گریه کنم و ذکر بگویم.
با ماهی ها مرثیه می خوانم و اشک می ریزم.
چشم هایم را پیراهن باد می کنم تا تمام جهان را بگریم.
اما هیچ گاه دلتنگی ام تمام نمی شود. محرم است.
باران می شوم تا...حنجره ام را باد می برد تا کنار قتلگاه، صدایم لال می شود.
بوی اشک زینب علیهاالسلام از کدام سمت می وزد که
خاک ضجه می زند شبیه کودک یتیم؟
صدایم همنشین سرافرازترین گودال تاریخ می شود.
چشم هایم سیاه می شوند؛ سیاه تر از تمام ابرهای پرباران.
باران می شوم بی اختیار. نام محرم که می آید
بوی عشق را حس می کنم.

از صد نفر عزاداران حسيني هر صد نفر مي دونند روز عاشورا دهم ماه محرم هر سال قمريه
احتمالاً 80 نفرشونم بدونن واقعه عاشورا در سال 61 هجري قمري اتفاق افتاده
اما فكر مي كنيد چند نفرشون بدونن واقعه عاشورا در چه روزي از تاريخ شمسي رخ داده؟
واقعه عاشورا در روز 21 مهر ماه سال 59 هجري شمسي اتفاق افتاده
شما چی می دونستین؟!!



موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , محرم
ادامه مطلب
خدایا! تو قصدنداشتی اسماعیل قربانی شود؛
بلکه او را بهانه کردی تا ابراهیم را به خود نزدیک تر کنی.
تو می خواستی ابراهیم، همه تعلقات خویش را قربانی کند تا خلیل اللّه شود.
و ابراهیم علیه السلام ، خود را از هر چه غیر تو، جدا کرد تا به تو بپیوندد.
ای خدای ابراهیم!
من هم قربانی آورده ام؛ می خواهم تمام بدی هایم را قربانی کنم.
هوی و هوس، توان عروج را از من ربوده است
می خواهم هوی و هوس را ذبح کنم و با بال های ایمانم به سوی تو پرواز کنم.
می خواهم از مرداب گمراهی به درآیم تا در دریای بی کران
محبتت، غرق شوم... تو را به خودت سوگند مرا دریاب و بپذیر!

قدم برمی دارد...آسمان می لرزد...
خورشید چشم هایش را می بندد و زمین در لرزشی پنهان آرام تر به دور خویش می گردد
قدم برمی دارد،پرنده ها از امتداد گام هایش پرواز می کنندو عشق مثل قاصدکی بی خبر
روی شانه اش می نشیندقدم برمی دارد و در تمام ثانیه های پیش رو باران می بارد ...
سخت است دل کندن ...سخت است ندیدن....سخت است نبودن...
اما خدا خواسته است و او از شوق رضایت پروردگار تنها پسرش را به قربانگاه می برد
قدم برمی دارد ،ستاره ها به زمین می آیند و ماه پیشانی بلندش را سجده می کند...
قدم برمی دارد چشم هایش را به روبه رو می دوزد به زلال توکل...به افق اخلاص
ابراهیم(ع)می رود تا در مسلخ عشق پسرش اسماعیل را به اذن خدا قربانی کند
می رود تا رها شود از تعلقات زمین،تابرسد به آسمان،برسد به ملکوت خدا
می رود تا بندهای نیاز را بگسلد تا به بی نیازی پروردگارش متصل شود
تا عشق برای همیشه سبز باشد و بندگی تا ابد شکوفه بار....
















پانوشت:
آن روز سعی من ،از صفا تا مروه نبود از چشمان خیس مادرم بود تا دل دردمند پدر
حجرالاسود بوسه گاه من نبود دستان تبدار پدرم بود
رمی جمر می کردم آرزوهایم را در گردش هفت سنگ روزگار
قربان ! قربانی نمی خواست آن هم بهترینم را ....
اشکهایم را، تبرک کردم به جای آن آب زمزم گوارابا گلبوسه ای بر چهره ی نورانی اش
در وداعی همیشگی
پدرم را در روز عید قربان به خاک سپردند خاکی که هفت سال است او را تنگ در آغوش گرفته ...
و این عید تجدید خاطره ای است از آن وداع همیشگی
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , عید قربان




این روز هااحساس می کنم آسمانی درقلبم ترسیم شده آسمانی به وسعت عشق
احساس می کنم چشمهایم پرازکبوتراست ودستانم برای نوازش تمام آهوان زیباجادارند.
احساس می کنم موج ها،حسرت یک لحظه در آغوش کشیدن صحن هایی را دارند
که ردپایی از عشق دارند ...صحن هایی که بوی شوق می دهند و عرفان
این روزها احساس می کنم رازی بین من و خدایم وجود دارد،
رازی که شب ها را می شکافد تا در سکوت بی نهایتش صدای خدا را از درونم بشنوم
و فرصتی کوتاه برای خانه تکانی دلم داشته باشم
احساس می کنم خداوند مرا با تمام شکستگی هایم دوباره جمع می کند
و مثل کوزه ای شکسته،تکه تکه چسب می زند!
احساس می کنم خدای من مستقیم در چشم های خسته ام نگاه می کند
و شانه های بید شده ام را محکم نگه می دارد.
گاهی خدا بارانی می شود و آنقدر می بارد تا دوباره پاک شوم برای روزی بعد...
شب ها هدیه ایست که از همان جا گرفته ام از همان بارگاه ملکوتی...
همان جا که آغاز راز و قصه ی من شد با خدا!
آنجا که کبوتران با آشیان خود به من آموختند چرا آنجا هستند!
آشیانی که اگر بدانی چقدر آشناست دیگر نه احساس دوری می کنی
و نه احساس غریبگی در غربت...
من از دلدادگی کبوتران فهمیدم چیزی هست که نمی دانم!
و امروز احساس می کنم رازی که ازحرم یاربرای همیشه ام مانده،همین است...
رازی که می گوید جایی هست برای بازگشت...
جایی که دستان تو رنگ آسمان می گیرد،آسمانی که خورشیدش قلب زمین است.
خورشیدی در سرزمین تــ ـوس که هر روز می تابد،می تابد و خدا با او هدایت می کند.
جایی که می توانی پرواز کنی و احساس کنی هستی...
هستی و کسی هست که دوستت دارد،جایی که براستی که باید گفت:
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق شروعی مجدد است
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: مذهبی , امام رضا
«أللّهُمَّ أهْلَ الکِبریآء وَالعَظَمَة وأهلَ الجُودِ وَالجَبَروتِ وَأهلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَة...»

تقدیم به تمام عاشقانی که به شوق لبخند رضایت معشوق
یک ماه عاشقانه شکیبایی کردند
و با اختیار و اشتیاق سر تسلیم به حکم معبود خویش فرود آوردند




بهار بندگی را به باده نوشی آمده ام و به شکرانه ات جان خواهم افشاند.
ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!
لبیک، ای صدای اللّه اکبر گلدسته ها!
لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!
لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!
رمضان آمده بود تا از عشق های جاری در کوچه پس کوچه ها بگوید
که دلتنگی یتیمان را می شوید و غفلت روزمرگی مردمان را.
رمضان آمده بود تا میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛
آمده بود تا جاری کند نمازمان را در کوچه های نیاز.
اینک بوی وداع می آید.

سلام مسافر، خوش آمدی!
کوله بارت را بر زمین بگذار! پر است از ستاره های اجابتی که نیمه شب ها از آسمان زلال نیایش می چیدی.صفای قدمت؛ بوی باغستان های فرادست را می دهد.
لب باز کن تا هوا را معطر کنی از شمیم میخک ها. چیزی بگو تا عشق از شمیم نفست جان بگیرد.
از راه آمده ای. یک ماه تمام، همسایه دیوار به دیوار خدا بودی.
یک ماه تمام، سر بر شانه های ملکوت، گریستی بندگی ات را. یک ماه تمام، مهمان خدا بودی و خدا میزبان تو.
وقتی به سفر می رفتی، کوچک بودی. خاکی بودی. قطره ای بودی در جست وجوی دریا؛ جاری شدی تا قطره نمانی، تا بزرگ شوی، تا آسمان باشی. یک ماه تمام تن سپردی به نور؛ به زلال جاری بخشش، به خنکای فواره های «استغفار».
یک ماه تمام، به دنبال خودت گشتی تا او را بیابی. تا لایق شوی؛ لایق تحیت خدا؛ «سَلامٌ قَوْلاّ مِنْ رَبِّ الرَّحیِمِ».
امروز، روز توست. زیر سایبان رحمت خدا بایست. خنکای مهربانی و رحمت را نفس بکش! نام تو را بر پیشانی آسمان حک کرده اند.
فرشتگان، رستگاری ات را شادباش می گویند؛ رحمت از این لبریزتر؟!
امروز عید توست و عید هم سفرانت؛ عید مسافران بهشت که از جاده رمضان، به سرمنزل «عید فطر» رسیده اند.

عیـــ ـــد سعید فطـــــ ــــر ، عیــــــــ ــد آسودگی از آتـــش غفلت
و رهـــ ـــــا شــدن از زنجیر نفس ،
بر میهمانان حضرت حــــــق مبــــــــــ ــــــارک بـــــــ ـــــاد.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , عید فطر
برخيز!
بيدار شو!
گوش كن!
صداي بال فرشتگان را مي شنوي؟
نگاه كن!باران نور را ميبيني؟
دلت را به او بسپار و وجودت را غرق تمنا كن!
امشب آسمان به زمين نزديك مي شود و كريمانه،دل هاي كويري را ستاره باران مي كند.
امشب،شب قدر است؛شبي برتر از هزار ماه است،شبي كه برتر از تمام عمر توست
شب تولدي دوباره،شبي كه درهاي آسمان باز مي شود،شب قدر است.
قدرش را بدان؛شايد فردايي نباشد...
پرواز را به خاطر بسپار!دستانت را به فرشتگان بسپار!
تنها با «او» راز و نياز كن و بخواه،هر آنچه خير توست
كريما:در لحظه هاي زيباي دعا،سجاده ام را به سويت مي گشايم و قلبم را مملو از عشقت
مي كنم ،تو را به نام هاي اعظمت قسم مي دهم كه لطف و كرمت را از من دريغ ننمايي.
بغض را مي شناسم و نمي شناسم.
عدالت را با حضور تو باور مي كنم و نمي كنم.
جوشش اشك را در ظلمي كه بر بي پناهان رفت در چشم تو باور مي كنم و نمي كنم.
باور از اين رو كه مردي و مردانگي با تو تفسير يافت و ناباوري از آن رو كه چنان بي بديل بودي
و بي بديل ماندي كه عدالت در نبود تو به سوگ نشست و هنوز نيز!
اي همه نيكي!اي همه برازندگي!اي آن كه گستره ي حضورت را جهان تاب نياورد و جهانيان...
اي آنكه خاطرت را ستمي بر موري آزرده مي كرد و صلابتت كوه را به كرنش وا مي داشت.سلام!
من زخمي رنج هاي بي شمار،با اشك سلامت مي گويم و مي دانم كه همواره تنها تو را صدا توانم زد.
يا علي!خداي تو در آن محراب عشق،كدامين عروج و اوج را در مقابل چشمان خسته و منتظر تو گشود
كه زخم شمشير آب داده به زهر كينه،تو را به رهايي راهبر شد؟
يا علي!اي كه يادت شفا و سرچشمه ي رجاست.
چه بگويم كه حضورت در پهنه ي هستي حجتي بر مسلماني است!
چه بگويم كه اگر فرياد دردمندان تو،براي هميشه تاريخ،اين گنبد دنيا را به حلاوت خويش ميهمان
نمي كرد،چه آسوده مي شد پا بر سر هر چه مردي و مردمي است نهاد
و دل را به ملعبه ي بي شمار بست،آن گونه كه بستند و هنوز هم...
يا علي!ما به نان و آبي خرسنديم اگر بدانيم تو آن را به تساوي تقسيم مي كني.
ما كرامت را دوست مي داريم نه وجاهت و شهرت را.ما كريمانه زيستن را از تو آموختيم و قناعت را...
يا مرتضي!
اي تن داده به رضاي خدا!اي آن كه هستي به نامت مي بالد ما را درياب كه فريادمان در گلو
شكسته است و پايمان از رفتار باز مانده است.ما را درياب كه سخت درمانده ايم!
يا علي!
برخيز و ندا در ده...ما اينك مي دانيم رحمت تو چه طعمي و حلاوتي دارد
و دست نازنين تو،چگونه اشك تب آلود ما را از گونه هايمان خواهد سترد.
يا علي!ما تاوان تنها گذاشتن تو را با قرن ها تنهايي و حقارت و بي كسي پرداختيم...
بيا كه تشنه ايم،تشنه ي يك جرعه از جامي كه تو در كام زخم آلودمان خواهي ريخت
يا علي!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: مذهبی , ادبی , قدر , امام علی
![]()

![]()
چه خوب و زیباست ورق زدن خاطرات گذشته ، انگار همین دیروز بود ، زنگ مهر را نواختیم و مدرسه ای ساختیم ، در محله ي عشق ، خیابان عقیده ، کوچه مهربانی ، با سقفی از خورشید ، آجرهایش ستاره ، ملاتش روشــنایی ، مالامال از اندیشه های بلند، لبریز از شور و شعــور ، پر از سـرود عطوفـت
و آنگاه اول روز حضور شادمان در کلاس ، ورود خانم معلم ، برپا و برجا ،بفرماها و .... آمدیم و رفتیم ، آمدیم و خواندیم، آمدیم و آموختیم ، آمدیم و شنیدیم ، آمدیم و دیدیم ، آمدیم و فهمیدیم و آمدیم و ماندیم ، نه خودمان که دلمان ، در کلاسی که بوی خدا می داد
رقابت ها و رفاقت ها، صحبت ها و مراسم جای خود را داشت . تا چشم گشودیم آن آغاز به پایان آمده بود و ما به ایستگاه تابستان رسیدیم، که می ایستیم نه برای همیشه، که برای آغاز حرکتی با شکوه تر، گرد خستگی راه ستانیم، روح و جسممان را به آرامش رسانیم و دوباره از آغاز .....
می دانم وقتی مهر سال بعد تو را می بینم با خود خواهم گفت : ماشاء ا... چقدر بزرگ شده ای ! اما نه به سال نه به جسم ، که به عقل و شعور ، نه به قد و قامت که به احساس و فهم
می دانم قطره ای، دریا خواهی شد. جویباری ، رود خروشان خواهی گردید و آن قدر وسعت خواهی یافت که تبلور اندیشه های بزرگ شوی . می دانم بزرگ خواهی شد ، بزرگ خواهی شد ، بزرگ خواهی شد ، می دانم که تو ایمان داری و می دانی و آن گاه با تو حرف خواهم زد و حرف خواهم شنید، از زندگی و رسم خوشایند آن.

![]()

![]()
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خداحافظ مدرسه

دل بستم به ماه شعبان ، به این امید که ره توشه ای جمع کنم
برای ورود به ماه رمضان ...
فرصت های طلایی ماه شعبان نیز به سرعت برق و باد گذشت
ومن ماندم و کشکولی پر از هیچ
تهی از هرگونه گنج بندگی
و اینک چشم دوخته ام به ماه رمضان
به روزها و شبهای نورانیش
به دعا و مناجاتهای عرفانیش
به احیاء شبهای قدرش ...
نمیدانم چقدر فرصت دارم
نمیدانم چقدر توفیق استفاده از این فرصت ها را دارم
اما تو ای مهربان بنده نواز
اگر این رمضان را پایان فرصت های من قرار دادی
یاریم کن تا قدر بدانم ، یاریم کن تا بندگی کنم
یاریم کن عاشق بمانم و عاشق بمیرم
که به سوی آسمان رحمتت بلند شده
تا از شاخسار درخت سبز دعا
سیب سرخ استجابت بچیند
خالی برنگردانی

ای اهل زمین! ماه خدا فرا می رسد.
همه برمی خیزند و پیراهن ها را از سکوت یک ساله می تکانند.
سجاده ها را از سر می گیرند...
قرآن ها، از نو متولد می شوند.
سفره ها رنگ دیگر می گیرند؛
رنگ بزم خداوندی؛ رنگ تبرک بی دریغ، رنگ مائده های آسمانی.
دل های وضو گرفته، نفس زنان، به درگاه رحمت می آیند:
خداوندا! تمام معبرها را در انتظار رسیدن رمضانِ تو،
آب و جارو کرده ایم.
شاهد باش که با آغوش شوق، در به رویش می گشاییم؛
پس سفره های دست هایمان را خالی نگذار.

با حلول رمضان، شیرینی سحرهای مناجات، رنگ می گیرد
و محبت و قرب، در دل های خشکیده بشر جوانه می زند.
باید برای دقیقه های سبز این ماه، نوروزی ترین تبریک ها را فرستاد.
در سرزمین خرم رمضان، هر چه هست، طراوت
و نشاط است؛ اگر حکمت ها را دریابیم.
اگر بهره های معنوی امساک را بدانیم، چشم های ما تا
رمضان دیگر، زیبا می بینند و دهان های ما، کلمات
خشک دنیا را به کار نمی برند.
آسمان، چقدر بر این یاس های نیایش غبطه می خورد.
رمضان، فرصتی است تا دل با گل صمیمی تر باشد.

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , رمضان

شهر كه چراغاني مي شود،طاق نصرتها كه سقف آسمان را برايم كوتاه تر مي كند،سيني شربت كه ناگهان جلوي پايم سبز مي شود،تازه يادم مي افتد كه تو نيستي...يادم مي افتد كه پشت تبسم چشم هايم،باران غريبي آماده ي فرو ريختن كمين كرده واين نگاه پر از نگراني آسماني،سال هاست به اين جاده اي كه گويا نهايتي نداردخيره مانده است.دوباره دلم پر از گلايه هاي بغض آلود مي شود،وقتي مي دانم تو مي آيي و ميان این كوچه ها كه به نام تو آذين بندي شده اند،قدم مي زني وباز چشم هاي كم نور از گناه مرا فخر ديدن تو نصيب نمي گردد،آن باران غريب بيشتر غريبي مي كند...
ديشب دوباره دل را هواي اين شكوه هاي قديمي به سر زده بود كه ياد بي«ندبه»گي هاي جمعه هاي دنيا زده ام افتادم و ياد بي «عهد»ي اين صبح هاي زميني خواب آلود.
حرف يك روز و دو روز نيست،حرف عمري است كه بي تو گذشت و تو هنوز نيامده اي!و تمام اين عمرچه بي صفا و چه بي خورشيد گذشته است،در سايه و سردي غفلت...
چه جمعه ها كه بي انتظار آمدنت گذشت و دلمان آنقدر شلوغ دنيا بود كه اصلا هواي تو نكرد و عصر كه شد گلايه كرديم از دلگيري غروب هاي جمعه و به خود نياورديم كه تونيامده اي كه دلگير است و گرنه با تو كه دلگيري معنايي ندارد.چه بد دردي است،اين خودفراموشي هاي مسري معاصر كه در مسير روزمرگي ها،به عادتهايمان سخت دل سپرده ايم!!
اين سياه مشق هاي دلتنگي پيش مي رود و با عطر نام تو سبز مي شود و من،دراين طراوت هميشه بهاري ياد تو،نمي خواهم پي اين گلايه ها را بگيرم.اصلا چه جاي گلايه؟!همه چيز به اين دل زميني من برمي گردد كه سرگرم ايستگاه هاي رنگارنگ جغرافياي پر ازسرگرمي زمين،در راه مانده و رسيدن را از خاطر برده است.
همه چيز به همين حضور زميني من بر مي گردد كه هر نيمه ي شعبان كوچه ها را آذين بندي جشن حضور تو می كنم و هيچ گرد و غباري از دل دنيايي خويش نمي زدايم.براي همين است كه تو منتظرتر ازمني!منتظر رسيدن دل توبه كرده ي من.و در اين انتظار،براي هر پي دنيا دويدنم غمگين مي شوي و به هر خدايي شدنم متبسم.و خوب مي دانم براي بازگشتم دعا مي كني.و دل بستن به استجابت،همين دعاي توست.
مولاي ندبه هاي باران خورده ي من!
تويي كه اين دل گناه آلود را از ورطه ي نااميدي مي رهاني...كه قنوت هاي من گر چه از آمدنت سرشارند،اما بار سنگين گناه نمي گذارد به آسمان برسند،كمكم كن ...
مي خواهم كوله بارم را،گرچه پر از توبه هاي ترك خورده است،بردارم .وسوسه هاي شيطان را بي اعتناي پاسخي،رها كنم.دست رد بر سينه ي هوس بكوبم و راه بيفتم...مي خواهم دلم را براي حضور تو خلوت كنم و راه بيفتم در امتداد جاده اي كه مي دانم در انتهايش تو به انتظار من نشسته اي...
كسي چه مي داند،شايد اين نيمه ي شعبان جشن تولد دوباره ی من باشد...!!!
مقدمت بر قلوب همه منتظران مبارک باد 
دانلود امتحان املای نوبت دوم خرداد 95
دانلود امتحان انشای نوبت دوم خرداد 95
پایه هفتم،پایه هشتم،هماهنگ پایه نهم صبح،پایه نهم عصر
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: مذهبی , نیمه شعبان , امام زمان
سلام بر مواليد بي نظير تو ،سلام بر مهدي ،
سلام بر حسين ،سلام بر زينت عبادت کنندگان و سلام بر عباس .
کليد غفران ماه رمضان تويي ، و پله کان عروج در مهماني الهي .
بگذار زير پرو بال تو آرام بگيرم ، ماه شعبان !
اينجا سرد است ، تاريک است ، و من از تارکي مي ترسم ،
ماه شعبان ، بتاب ، بتاب بر يخهاي زمستانيمان
ماه شعبان ! اينجا کوير است ، تشنه ايم ، تشنه خدا ، پس ببار ،
ببار به زمينهاي خشک ساليمان ، ما را براي شب قدري بهتر ،
مهماني زيباتر ، آماده تر کن !
چه زيباست مهماني الهي ، بعضي از اول رجب مهمانند ،
برخي با تو آغاز کرده اند ، و برخي با رمضان ،
خوشا به حال آناني که سه ماه مهمان خدايند .
عيد فطر براي رمضانيان زيباست ،
براي شعبانيان زيباتر و براي رجبيون وصف ناشدني !
رجب که از دستمان رفت ،تو برايمان نور افشاني کن
خوش آمدي ، سلام ماه شعبان .
از بلندترین قلّه های شعبان می وزی و در دشت محرم، به خیمه ی لحظه هایمان وارد می شوی تا دانه دانه با اشک شوق، در جهانی به وسعت کربلا، شقایق سرخ تو را برویانیم.
ای هوای عشق ، ای حسین!
هزار بوسه باد بر قنداقه ای که حنجره ات را پروراند تا هنگام پرواز،زیباترین غزل را بسرایی.
میلاد تو، آغاز پرنده شدن دلهای هوایی ماست در آسمان تو، یا حسین...
یا اباالفضل العباس!آبها کوزه به کوزه در انتظارت بودند ،چشمه ها چشم انتظارآمدنت...رودخانه ها در جستجوی دستانت و تشنگی مشک در مشک تو را می خواند
تو آمدی و چشم باز نکرده ،دنیا حیران مردانگی ات شد،علی(ع)اشک ریزان بوسه بر سخاوت دستانت زد و ام البنین تمام عشق را پیشکش حسین فاطمه کرد
علمدار حسین!خجسته باد آمدنت که علم عاشورا جز بر شانه های ستبر تو نمی توانست آرام بگیرد
می آیی از آبی ترین کرانه های نور تا سخاوت دریایی تو عرصه ای باشد برای طلوع نگاهت در تیرگی زمین!
یا سید الساجدین!ای باغبان نور!با خنده های غنچه به میهمانی آمدی تا زمین از نفس گرمت،از عبادت های زیبایت در دل شب ،از عطر سجاده ات به خود ببالد ،میلادت خجسته باد

میلاد با سعادت سلطان عشق حضرت سید الشهدا (ع)،
امیر عشق حضرت عباس بن علی(ع)
و پور عشق حضرت سیدالساجدین
بر تمام محبان اهل بیت مبارکباد...

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، مناسبت ها
برچسبها: مذهبی , شعبان
من یک معلم هستم، همان آشنای دلهای شما...
مدرسه برایم بهشت روی زمین است و کلاس اعلی ترین درجه ی خلوص و صلابت و جلال...
وقتی شاگردان همه به قد ایستاده،قداست صلوات را عطر آغاز آموختن می کنند،انگار سوار بر بال فرشتگان،در بی نهایت خوبی پرواز می کنم.
در قاب نگاه معصوم گل های کلاسم که تابلو می شوم انگار وجودم از دنیا بی بهره می ماند ،از خویش تهی می شوم و برای خوب ترین خوب ها آستین تعلیم برمی کشم.
عطر کلاس درس که فضای بوستان کلاس را آبستن می کند باید چون غواصی هنرمند در بحر اندیشه های چندین اقیانوس تفحص آغازم و قله های اندیشه ی فرزندانم را فتح نمایم و بر قله ی فکر شان بیرق تعلیم نصب کنم.
چه شیرین است هم آغوش آمال و آرزوهای دانش آموزان شدن و همگام با آنها برای ساختن فرداهای بهتر سوختن.
خدایا!چه سعادتی ازین برتر که من معلم هستم و معلمی افتخار من است!
عشق من سوختن است و هنرم ساختن و من هنر عشق را صدفم...
حقوقم را نه در صندوق های بانک که در گلخند رضایت دانش آموزانم در جستجویم و پاسخ رنج هایم را نه در برگ برگ تشویق و تقدیر که در کشش نگاه مهر شاگردانم می جویم.
صبررا تجربه ی راه دارم و ایمان را توشه،بذر باور را در دل کاشته ام و یقین را در سینه حبس و افتخار می کنم که معلم هستم...

این کلیپ هدیه زنگ انشا به تمام همکاران عزیزم
لطفا انشای دانش آموزان را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، انشاء دانش آموزان ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , روز معلم
ادامه مطلب


















































