تصاویری از دلنوشته های دانش آموزان
دلنوشته دانش آموز عزیز مبینا صحاف![]()

ادامه تصاویر در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، عكس
برچسبها: ادبی
ادامه مطلب

دنیا پر از سین است و شما می توانید از بی شمار سین های عالم، هر کدام را که خواستید بردارید. من اما از میان همه سین ها، سیمرغ را انتخاب می کنم.
هرچند گنجشکی کوچکم و هرچند روی شاخه نازک زندگی نشسته ام اما دلم بی تاب پر زدن در هوای قاف است...
بی تاب آن کوه بلندی که روی لبه جهان است و آنطرفش دیگر خاکی نیست و زمینی. و همه اش آسمان و همه اش ملکوت است. و به فکر آن درختم. آن درخت که سیمرغ بر
آن آشیانه دارد و شاخه هایش تا دورترین نقطه آسمان رفته است.
اگر سیمرغی هست پس گنجشک ماندن و بلبل ماندن و طاووس ماندن، گناه است. باید رفت و بسیار رفت. باید پر زد و بسیار پر زد تا آهسته آهسته سیمرغ شد.
اگر سیمرغ را می خواهی باید سفر کنی و این سفری سخت است، بسیار سخت. اما باید خوشحال باشی و سرخوش بروی و سادگی، توشه ات باشد. و باید یاد بگیری که کمتر
سخن بگویی و بیشتر عمل کنی؛ پس سکوت، زبان این سفر است و هرچه می روی طعم سبکی را بیشتر می چشی.
سالی نو آمده است و من سفره ای به بزرگی جهان پهن می کنم و هفت سینی می چینم از سفر و سختی و سادگی و سکوت و سبکی و سرخوشی. اما همه سین ها تنها در کنار
سیمرغ زیباست که سین هفتم هفت سین جهان است.
عرفان نظرآهاری
اینم هفت سین امسال من:



هفت سین دانش آموزان آموزشگاه نجمه کاخک در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: عكس
برچسبها: ادبی , بهار , عیدنوروز , هفت سین
ادامه مطلب

انگار زیبایی راقاب کرده اند،گویی زیبایی را توی انگشتر ی کویر،مثل یک نگین درخشان جای داده اند ؛اینجا همه چیز جذاب و دیدنی است.خانه ها،دیوارها،پنجره ها،کوچه ها و چشمه ها...
پنجره ها که باز می شوند سلام می کنند،شعر می خوانند و به پرواز در می آیند،بسته که می شوند ،نجوا می کنند،آواز می خوانند و به خواب خیالی می روند.
درخت ها را انگار از بهشت آورده اند ؛بلندقامتند و استوار و با نشاط .یک امامزاده ی مهربان دارد که مثل پلی کوچک ما را به خانه ی ملکوت پیوند می دهد.گاهی از دلم رخصت می گیرم مقابل ضریح شریفش می ایستم تا با او حرف بزنم "صمیمیت"واژه ای است که آن را در میان آسمانخراشها نمی توان یافت ،برگونه ی داغ آسفالت ها نیست؛پشت پنجره های خشن و آهنی نوشته نشده ،صمیمیت در دل این مکان موج می زند... در طاقی های بی صدایش،در کاشی کاری های زیبایش ،در گنبد استوارش که به خدا سلام می کند و از باغ ملکوت برای ما شکوفه ی سیب می چیند.
آری اینجا بزرگترین اثر تاریخی کاخک است مکانی مقدس و متبرک،معبد عابدان و عاشقان،امامزاده سلطان محمد عابد(ع) یکی از فرزندان امام موسی کاظم(ع)،او که بارگاهش مشرف بر شهر و خانه ی دل مؤمنان است....
کوچه های این شهر به مهربانی راه دارند و آدم هایش ساده و مهمان نوازند،اینجا خوش آب و هواترین منطقه است در دل کویری خشک،اینجا حرف های نگفته ی زیادی دارد ،کوچه پس کوچه هایش گذشته های تاریخی فراوانی را در دل دارد از زلزله ی ویرانگر سال 1347 که سه هزار نفر را به خاک و خون کشید تا سیل ویرانگری که زندگی را از آنان گرفت... با این حال کاخک هنوز هم چون گذشته با شکوهی تمام ایستاده است تا شاهد رویش و جوانه زدن باشد ،شاهد درخشش و شکوفایی و این مهم میسر نخواهد شد مگر با همت جوانان و با دست های توانای آنانی که دلسوز این آب و خاکند و به سرزمینشان عشق می ورزند...

كاخك را همه مي شناسيم با زلزله ويرانگر سال 47 ، با روحانيت و تقدس امامزاده سلطان محمد عابد (ع) ، با همت بلندِ مردان با غيرتش ، با همه خاطرات تلخ و شيرين گذشته اش.
زماني همه ، كاخك را به شهر چهار چنار با آبشارهاي خروشان و درختاني سربه فلك كشيده و طبيعتي زيبا و سرسبز مي شناختند. زماني كاخك را حلقه سبزي ميان بيابان و كوهستان مي دانستند ، آري زماني كاخك تفرج گاه شاهان بود كاخك نبود كه كاخَ ك بود ، قصري كوچك و سرسبز. اما اينك گرد و غبار خشكسالي ، اين شهر تاريخي را در هاله اي از حسرت و يادهاي سبز گذشته فرو برده و چتري از بي وفايي و فراموشي بر سر تمام افتخاراتش كشانده ، اينك مائيم و قناتهايي كه به جاي فواره هاي زلال ، جرعه جرعه ، تشنگان را مهمان سفره گسترده زمين مي نمايند ، مائيم و كاريزهاي خشكيده اي كه ديگر نمي توان در كنارشان نشست و به قول سعدي گذر عمر را ديد.
آهِ حَسرت ، دير زمانی است كه مهمان خانه خانه هاي اين شهر گشته ، آسمان آبي اين سرزمين چند صباحي است كه ديگر با مردم اين ديار مهربان نيست و زمين بخشنده خدا مدتي است كه بركت را هديه دستان پينه بسته مردان اينخطه نمي كند....باشد که دوباره آن شکوه و عظمت گذشته را به نظاره بنشینیم
"در ادامه نوشته های دانش آموزان را مشاهده می کنید در توصیف شهرشان"کاخـــک"
حتما ادامه مطلب را مطالعه بفرمایید؛منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم"

موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، انشاء دانش آموزان ، عكس ، معرفـــی زادگاهــــم،شهر من کـــــــ♥ــــاخکــــــ
برچسبها: دلنوشته , انشای دانش آموزان , شهر من کاخک , معرفی زادگاهم
ادامه مطلب
«أللّهُمَّ أهْلَ الکِبریآء وَالعَظَمَة وأهلَ الجُودِ وَالجَبَروتِ وَأهلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَة...»

تقدیم به تمام عاشقانی که به شوق لبخند رضایت معشوق
یک ماه عاشقانه شکیبایی کردند
و با اختیار و اشتیاق سر تسلیم به حکم معبود خویش فرود آوردند




بهار بندگی را به باده نوشی آمده ام و به شکرانه ات جان خواهم افشاند.
ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!
لبیک، ای صدای اللّه اکبر گلدسته ها!
لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!
لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!
رمضان آمده بود تا از عشق های جاری در کوچه پس کوچه ها بگوید
که دلتنگی یتیمان را می شوید و غفلت روزمرگی مردمان را.
رمضان آمده بود تا میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛
آمده بود تا جاری کند نمازمان را در کوچه های نیاز.
اینک بوی وداع می آید.

سلام مسافر، خوش آمدی!
کوله بارت را بر زمین بگذار! پر است از ستاره های اجابتی که نیمه شب ها از آسمان زلال نیایش می چیدی.صفای قدمت؛ بوی باغستان های فرادست را می دهد.
لب باز کن تا هوا را معطر کنی از شمیم میخک ها. چیزی بگو تا عشق از شمیم نفست جان بگیرد.
از راه آمده ای. یک ماه تمام، همسایه دیوار به دیوار خدا بودی.
یک ماه تمام، سر بر شانه های ملکوت، گریستی بندگی ات را. یک ماه تمام، مهمان خدا بودی و خدا میزبان تو.
وقتی به سفر می رفتی، کوچک بودی. خاکی بودی. قطره ای بودی در جست وجوی دریا؛ جاری شدی تا قطره نمانی، تا بزرگ شوی، تا آسمان باشی. یک ماه تمام تن سپردی به نور؛ به زلال جاری بخشش، به خنکای فواره های «استغفار».
یک ماه تمام، به دنبال خودت گشتی تا او را بیابی. تا لایق شوی؛ لایق تحیت خدا؛ «سَلامٌ قَوْلاّ مِنْ رَبِّ الرَّحیِمِ».
امروز، روز توست. زیر سایبان رحمت خدا بایست. خنکای مهربانی و رحمت را نفس بکش! نام تو را بر پیشانی آسمان حک کرده اند.
فرشتگان، رستگاری ات را شادباش می گویند؛ رحمت از این لبریزتر؟!
امروز عید توست و عید هم سفرانت؛ عید مسافران بهشت که از جاده رمضان، به سرمنزل «عید فطر» رسیده اند.

عیـــ ـــد سعید فطـــــ ــــر ، عیــــــــ ــد آسودگی از آتـــش غفلت
و رهـــ ـــــا شــدن از زنجیر نفس ،
بر میهمانان حضرت حــــــق مبــــــــــ ــــــارک بـــــــ ـــــاد.
موضوعات مرتبط: عكس ، مناسبت ها
برچسبها: ادبی , عید فطر , مذهبی
آدم برفی ها که بیایند، من و تو
با دست هایی پر از تبسم
به دیدار موعود باغچه خواهیم رفت
و در سکوت تشنه پنجره ها
خرده های انتظار اطاقمان را
به آواز گرم گنجشکان سرمازده خواهیم فروخت
من و تو
سپیدی بالای همه دیوارها را خواهیم خندید
و تمام برف های بام فرتوت را
به وسعت متانت کوچه خواهیم بخشید
زنده خواهیم شد
و تنفس سپید روزهای از یادرفته را
در چهره عریان تکدرخت باغچه
به یاد خواهیم آورد
من و تو
آدم برفی ها را فریاد خواهیم زد
و در حرارت مردمک های آنان
تکرار خواهیم شد
حس سرما دارم اما خوشحالم از درون
پی کشف راز های زمستان می روم.
می بینم برف های سفیدرا،درختان عریان را
این ها ذهن من را سیراب نمی کند،باید از درون کاوید.
برف ها رنگی اند این را با چشم دل می توان دید.
هر رنگ هم نشانه ای دارد.
برف ها رنگ آیات خدا را با خود دارند،رنگ سرما را.
تشنه ترم اما هنوز زود است.
باید عمق طبیعت را دید.من برف ها را رقصان نمی بینم
بلکه آن هارا مصمم برای رسیدن به زمین آن هم با استواری می بینم.
انگار زمین با زمستان قرار گذاشته تا به خواب رود
و زمستان چند ماهی جولانگر صفحه هستی باشد.
عمق زمستان برف نیست،سرما نیست،سختی نیست بلکه
گرمای پرشدت است، عمق زمستان یعنی گرمای محبت که
درختان را لالایی می دهد گرمایی که اگر نبود سرما بی معنی می شد.
زمستان با سفیدی اش لکه سیاهی یکنواختی طبیعت را می شوید.
اگر زمستان نبود بهار بی معنا می شد
زمستان فداکارترین فصل هاست
دانلود پاورپوینت تاریخ ادبیات فصل چهارم ادبیات پایه هشتم
دانلود جدول مطالب فصل سوم ادبیات هفتم و هشتمامتحان فارسی پایه هفتم نوبت اول
دانلود پاورپوینت تاریخ ادبیات فصل چهارم ادبیات پایه هشتم
دانلود جدول مطالب فصل سوم ادبیات هفتم و هشتمامتحان فارسی پایه هفتم نوبت اول

تصاویر زیبای برفی زمستان امسال در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، عكس
برچسبها: ادبی , خزمستان , برف
ادامه مطلب
سال گذشته «هوشنگ مرادی کرمانی» بهترین نویسنده کودکان و نوجوانان در جمع هنرمندان ،دبیران ادبیات و شاعران شهرمان حضور یافت. این داستانک زیبا هدیه ی ارزشمندی بپاس زحمات استاد بود از دختر گلم نسترن ...

برگرفته از آثار ارزشمند این استاد فرهیخته....
""به نام خدای اطلسی ها""
ضیافتی در حضور استاد
یکی بود یکی نبود ...
قصه درست از آنجایی شروع شد که معصومه دختر خاله ی همسایه مان مهمان مامانشده بود
این قصه مثل قصه های مجید و بچه های کاکی نبود که هوشنگ دوم آن را نوشته بود این قصه ی غصه های غزال است قصه ی من!
آری ،من غزال ترسیده ای هستم که داستان مثل ماه شب چهاردههوشنگ را خوانده بودم و...
بگذریم...
راستش را بخواهید شما که غریبه نیستید... بگذارید بگویم معصومه که آمد نه پلوخورشی داشتیم برای خوردن و نه نازبالشی برای خوابیدن...فقط خمره ای خالی و کوزه ای که کبوتر توی آن بود کبوتر توی کوزه....از سمیه خواهرم...
در خانه نشسته بودیم و صدای تیک تاک ساعت را می شنیدیم و به هم لبخند اناری تحویل می دادیم و از نخل بی خرمای کنار آب انبار حرف می زدیم.ناگهان یادمان آمد که کیسه برنجی در کنار تنور برنجی خانه مان داریم که بچه های قالیباف خانه به پاس شاگردی استاد به پدرم داده بودند
از شما چه پنهان دوان دوان خودمان را به کنار تنور ساندیم و دیدیم که جا هست و جایگاه نیست...
بعد فهمیدیم که پدرم همان روز کیسه برنچ را به پهلوان و جراح محله داده بود.
آسمان کم کم داشت تاریک می شد هوا نه تر و نه خشک بود ،معصومه چکمه هایش را پوشید و آرام از همان راهی که آمده بود بازگشت، ماهم مشت بر پوست خود نهادیم که دیگر مهمان دعوت نکنیم...
قصه ی ما به سر رسید و کلاغ هم به خانه اش اما معصومه هم چنان در راه است...


یادگیری آثار شعرا و نویسندگان یکی از گلایه های همیشگی دانش آموزان است
روش ساده و خیلی راحت برای آموختن آثار آنها در ادامه مطلب آمده است...
موضوعات مرتبط: انشاء دانش آموزان ، داستان ، عكس ، تاریخ ادبیات
ادامه مطلب


سفری باید کرد!
دست در دست هزاران غمخوار
مقصدی باید یافت
در جهانی سرشار
از شکوفایی و از عطر بهار!
هر کجای دنیا
ریشه در خاک زمین باید داشت
هر کجای دنیا
می توان بوته ی «خوبی» را کاشت
می توان دست به دست هم داد
هر کجای دنیا
پرچم صلح و صفا را افراشت
می توان فاصله ها را برداشت!
سفری باید کرد!
به جهانی که به اندازه ی یک گام نگه فاصله نیست
پای دل را بکشیم آن سوتر
پشت دیوار دلی هست شبیه دل ما
هشدار ، هشدار
زیر این گنبد آبی بلند
من و تو ، ما ، باشیم
من و تو جا نگذاریم محبت را در حیطه ی باغ خودمان!
فکر آن غنچه ی پژمرده ز دود
فکر آن ریشه ی محروم ز کود
فکر هر بود و نبود ، باید بود!
من و تو ، ما ، باید
شستشویی بدهیم ،
دل خود را به نسیم و گل و باد
دور از کینه و از زشتی یاد!
من و تو ، ما ، باید
گل عاشق باشیم
در کویر دلها ،
چون شقایق باشیم
شاخساران حقیقت بزنیم ،
روی هر غنچه و هر گل ، هر خار
«خار هم در بغل گل زیباست
گل بی خار نماد تنهاست»
من و تو ، ما ، باید
رُفت و روبی بکنیم ،
دل خود را ز زمستان پار
من و تو ، ما ، باید
سر به سجاده ی سبزی بنهیم ،
گفتگویی بکنیم
با خداوند بهار!
سفری باید کرد...
![]()
موضوعات مرتبط: عكس ، شعر
ادامه مطلب
كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نشود...
![]()
اينجا ورودي باب الفهد مكه مكرمه است راهي براي ورود به حريم امن الهي ،كعبه

آنجا كه ميعادگاه تمام عاشقان است مكاني كه حضور خدا را مي توان احساس كرد،خانه اي كه مركز زمين است و رابط انسان و آسمان؛مكاني قدسي و قبله ي افلاكيان...

![]()
آنگاه كه ديدگانت براي اولين بار كعبه را مي بيند،عاجزتر از هميشه به سجده مي افتي و بند بند وجودت لبيك مي گويد.آنجا ديگر منيت معني ندارد .انسان مي شكند،نام هاي الهي را به زبان مي آورد و چه شكوه و عظمتي دارد طواف گرد خانه ي مقدسش ...

![]()
واين تصاوير رهاورد سفري عرفاني است كه زيباترين و باشكوه ترين خاطرات زندگي ام را ورق مي زند...
" پابرهنه تا بهشت"
مقصود همه كعبه و كعبه خبري نيستمحبوب همين جاست، بيا دل سفري نيست
در خانه ي دل اوست،كجا پاي برهنهبا پاي برهنه ،ره كعبه ،هنري نيست
يك لحظه فروكش نظر از عالم تاريك
چنديست در اين شب كه خدايا سحري نيستگويند برو قاف و برس درگه سيمرغ
برگرد كه در قاف،زمرغي اثري نيست
حق مي دهمت دوست كه مقصود نيابي
اين راه به بيراهه و رفتن ثمري نيست
برگرد نرو قاف كه سيمرغ تويي تو
بشكاف دل اي دوست كه راه دگري نيست...
"دلنوشته هاي دانش آموزانم را در ادامه مطلب مطالعه بفرماييد"
موضوعات مرتبط: انشاء دانش آموزان ، عكس
برچسبها: دلنوشته , ادبی , مذهبی , انشای دانش آموزان
ادامه مطلب
مدينه شهر پيغمبر،با مسجدي به وسعت تاريخ پرفراز و نشيب اسلام،آرامگاه بزرگ مردي كه يادش دل را به سبزه زار صدها صلوات مي فرستد..والاترين و بهترين مسجد بعد از مسجد الحرام،آنجا كه گنبد سبزش چشم ها را خيره مي كند،دل ها را مي نوازد و تاريخ را ورق ميزند...

مدينه شهر نور است ،آنجا كه هنوز هم بوي عطر رسول الله مي آيد هنوز مي توان صداي صحبت اهل صفه را شنيد.هنوز هم نداي ملكوتي اذان بلال در گوش ها طنين انداز است و هنوز هم جاي پاي فاطمه(س)را مي توان احساس كرد...

و اينجا بقيع است،آسماني تاريك كه به ستارگانش مي بالد آسماني كه شيعيان دل پردرد خود را در اين جا به پرواز در مي آورند.فقط ديوارهاي سنگي بي رحم بقيع معني فاصله را مي فهمند..

اينجا مكاني است كه دل كوچك و بزرگ را مي لرزاند،احساسي غريب ،با اين تل خاك دلتنگي مدينه پاياني ندارد اينجا فقط گوهر اشك است كه از ديدگان مي ريزد و دلها را صيقل مي دهد ...

![]()
"بقيع خاموش اما خروشان"
" دلنوشته هاي دانش آموزانم را در ادامه مطلب مطالعه بفرماييد"
موضوعات مرتبط: انشاء دانش آموزان ، عكس
برچسبها: انشای دانش آموزان , ادبی , مذهبی , مدینه
ادامه مطلب
















